زن و جامعه (زن کارگر)

#نه_به_اعدام_قتل_عمد_حکومتی
Канал
Запрещенный контент
Политика
Социальные сети
Образование
Персидский
Логотип телеграм канала زن و جامعه (زن کارگر)
@zan_jПродвигать
2,08 тыс.
подписчиков
17,1 тыс.
фото
14,3 тыс.
видео
5,21 тыс.
ссылок
تماس با ما : @Zan_jameh Women's emancipation
فرشته تابانیان، وکیل عباس دریس، از معترضان آبان ۹۸ که به اعدام محکوم شده، به «دیده‌بان ایران» گفت: «به هیچ‌کدام از ادله ما در دادگاه توجه نشد و حکم اعدام صادر کردند، به ما گفتند ادله شما فاقد ارزش است.»
او افزود: «خانواده مقتول رضایت محضری دادند اما متاسفانه پرونده سیاسی شد.»⁉️
عباس دریس، پدر سه فرزند، در زندان است چون می‌خواهند به دلیل اینکه شاهد یک قتل عام (کشتار نیزار ماهشهر) بود، ساکتش کنند. او بی‌گناه است. من از حکومت ایران می‌خواهم که او را آزاد کنند و از جان او بگذرند.


حکومتی در آستانه سرنگونی که دارد از مردم انتقام میگیرد.
#نه_به_اعدام_قتل_عمد_حکومتی
#حکومت_کشتار
@zan_j
زن کشی امروز ساحره کشی دیروز❗️

در قرون وسطی، زنان در همه عرصه‌ها، از معلمی تا تجارت و نویسندگی و به‌ویژه در زمینه درمان‌های پزشکی، تجربه‌های ویژه‌ای داشتند. پس از آن‌که از چارچوب الگوهای مسلط مردانه پافراتر نهادند، به مشکلی برای جامعه فئودالی که نخبگان آن را مردان تشکیل می‌دادند، تبدیل شدند. در قرن‌های ۱۳ و ۱۴  نوعی اعتقاد به زن‌گریزی در میان کشیشان، مردان برجسته و نخبه متداول بود.
که هر زن مستقلی در آن دوران می‌توانست به‌عنوان ساحره یا جادوگر شناخته شود؛ از زن تنها، بیوه، فقیرو مهاجر گرفته تا مزدوج، زنان دهقان، و زنانی که برای طبقات محروم کار درمانگری می‌کردند. در بریتانیا حتی زنانی که قادر به شنا بودند، مورد اتهام جادوگری قرار گرفتند.
ماماهای امروز، ساحره‌های دیروز: زایش، تولد و جادوگری
زنان«ماما» ، در گذشته مورد پیگرد قرار می‌گرفتند. دلیل این عقب‌ماندگی فکری در قرون وسطی، وجود اندیشه‌ای بود که تولد و زایش را نوعی کیفیت جادویی تلقی می‌کرد و معتقد بود ماماهایی که چنین دانشی دارند، دارای قدرت ویژه‌ای هستند.
#نه_به_اعدام_قتل_عمد_حکومتی
#علیه_زن_کشی
#قصاص
#زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد
@zan_j
@navayegollha
بازگشته دلکش
💿ترانه: بازگشته
خواننده: دلکش
🎵آهنگساز: علی تجویدی


#نه_به_اعدام_قتل_عمد_حکومتی
⬛️اتهام «سب النبی» برای صابر بالانده، زندانی محبوس در زندان عادل‌آباد شیراز

◾️طبق گزارش دادبان، #صابر_بالانده زندانی محبوس در زندان عادل‌آباد شیراز با اتهام «سب‌النبی» روبرو شده است.

◾️این زندانی ۳۵ ساله اهل رودسر گیلان، در آبان ۱۴۰۲ پس از حضور در مراسم روز کوروش در پاسارگاد شیراز توسط ماموران امنیتی بازداشت شد.

◾️گفته می‌شود که او توسط ماموران مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفته به‌طوری که دنده‌هایش شکسته است.

◾️او را برای مدتی نیز در بیمارستان روانی بستری کرده‌اند و طبق اطلاع منابع آگاه پس از بازگشت به زندان توان انجام کارهای شخصی و حتی حرف زدن خود را از دست داده است.

◽️صابر بالانده با حال جسمی وخیم در زندان، آینده‌ی مبهمی را پیش روی خود می‌بیند. با توجه به اینکه اتهام "سب النبی" از عناوین مجرمانه در قوانین کیفری است و می‌تواند مجازات مرگ در پی داشته باشد، نسبت به وضعیت این جوان نگرانی جدی وجود دارد.

#زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد
#آزادی_اندیشه_قلم
#نه_به_اعدام_قتل_عمد_حکومتی
@zan_j
نوشته ای از یک عرب اهوازی در مورد نژادپرستی و عرب ستیزی در ایران


به اسم من که رسید با علامت سئوالی گفت «أحلام؟» گفتم بله استاد. گفت «عربی؟»

ترم اول دانشگاه بود. با کلی شوق و ذوق سرکلاس رفتم و از اینکه در دانشگاه چمران قبول شده بودم در پوست خودم نمی گنجیدم. استاد میان سال بود. قد کوتاهی داشت و در عین حالی که قیافه ای مذهبی و رسمی داشت سعی می کرد خودمانی باشد. شروع کرد اسم دانشجویان را خواندن. بچه ها را با اسم کوچک صدا می کرد. مریم٬ حمید٬ زهرا. به اسم من که رسید با علامت سئوالی گفت «أحلام؟» گفتم بله استاد. گفت «عربی؟» از نامم احتمالا می توانست حدس بزند که عرب هستم. سئوالش برایم عجیب بود. می خواستم جواب دهم که گفت «عرب عراقی که نیستی؟» گفتم «نه استاد عرب اهوازم». استاد کمی جلو آمد و گفت «خوب شد. از عرب های غیر ایرانی بدم می آید. متنفرم. اگر می گفتی عراقی هستی مستقیم می گفتم برو و حذف کن. البته از بعضی عرب های اینجا هم که نمک می خورند و نمک دان می شکنند بدم می آید». حرف هایش بدطوری آزارم داده بود. احساس غریبی داشتم. میان بغضی که در آستانه ترکیدن بود و خشمی که جرات ابرازش را نداشتم مانده بودم. استاد ادامه داد که «مخصوصا عرب هایی که بعد از شکست ایران از تیم های عربی جشن می گیرند و هله هله می کنند. بعضی اوقات دوست دارم آنها را با ماشین زیر کنم».

از خشم و ناراحتی سرم را پائین انداخته بودم. هم نامم عربی بود و هم از عبایم مشخص بود که عربم. توجیهی برای حرفهای استاد نداشتم به جز آنکه عامدانه می خواست متعرضم شود و به خاطر عرب بودنم آزارم دهد. دردم بیشتر از آن بود که باید یک ترم را با او سر می کردم و تحملش می کردم. و بیشتر از آن از بی عرضگی و ناتوانی خودم احساس شرم می کردم. از اینکه جرأت نمی کردم جوابش را بدهم. از اینکه در بین بچه های کلاس از خشم و ناراحتی سرخ شده بودم و می ترسیدم حرفی بزنم. از اینکه نمی توانستم با صدای بلند برایش توضیح دهم که چرا نه تنها از شکست ایران مقابل تیم های عربی٬ بلکه از شکست ایران مقابل هر تیمی خوشحال می شوم. خشم خودم را فرو خوردم. نفهمیدم بقیه وقت كلاس چگونه گذشت. بعد از كلاس زهرا دوستم آمد و گفت «ولچ لابست لچ عبایه ويایه٬ اسمچ مایکفي؟ خایبه ما تعرفینهم؟» و بعد با خنده ادامه داد «زین سوی ویاچ..حیــل»! صحبت های زهرا بیشتر آزارم می داد و البته منطقش را خوب می فهمیدم. امروز یک دهه از آن ماجرا می گذرد. اما هنوز با تمام جزئیاتش در ذهنم حك
شده است. گوئی که همین امروز بود. ولی راستش را بخواهید دیگر اهمیتی نمی دهم. پوست کلفت شده ام. در محل کار که حرف می زنند٬ خودم را به کوچه علی چپ می زنم. گویی که نمی شنوم. یاد گرفته ام که خشمم را چگونه فرو بخورم و در صورتم درد را نشان ندهم. اگر مهارت های دیگر را خوب بلد نیستم٬ این یکی را خوب یاد گرفته ام. والبته هنوز زمانی که با دخترم ریماس فوتبال تماشا می کنم، هم فریاد می زنم و هم آنکه نگران آینده ی مبهم ریماس در این جامعه هستم.
از آرشیو
#ستم_قومی_ملیتی
#علیه_تبعیض
#علیه_همه_ستمها
#نه_به_اعدام_قتل_عمد_حکومتی

@zan_j