دفتر خاطرات غزه به روایت «زیاد» فلسطینی 35 ساله در گزارشی از گاردینیک روز در غزهزیاد، یک فلسطینی 35 ساله، از یک روز دیگر در غزه حرف میزند؛ از احساس گناه او در یافتن چیزی خنده دار، مراقبت از گربههایش تا صحبت با پسر جوانی در مورد پسرعموی مرده اش و نوشتن برای زنده ماندن.
تاریخ : شنبه 1402/08/06
دفترخاطرات غزه؛ قسمت اول"نوشتن، این یعنی قلب من هنوز می تپد"8 صبح شده و باید از توالت استفاده کنم. از وقتیکه ما را به خانهای منتقل کردند، اتاق کوچکی به ما دادهاند که در آن بمانیم و تمام خانواده در راهروی عریض می خوابند، چرا که فکر میکنند امنتر است. اگر بخواهم از توالت استفاده کنم، باید از کنار آنها رد شوم ولی آنها که شامل خانمها هم میشود خوابیدهاند. بنابراین ترجیح می دهم برای رفتن صبر کنم تا آنها بیدار شوند. صبر کردن به همین راحتی نیست و در این زمان به کسانی فکر کنم که باید ساعتها در پناهگاهها و مدارس منتظر بمانند تا به توالتی برسند که احتمالاً به شدت کثیف است.
به اتاق برمیگردم، گربه کار خنده داری انجام میدهد. می خندم و بعد با حالت شرمندگی، جلوی خندهام را میگیرم، احساس گناه میکنم. چطور می خندم، وقتی ساعتها پیش بعد از حمله هوایی به منطقه، وحشت زده از خواب بیدار شدیم؟ چطور می خندم در حالی که هر روز صدها نفر میمیرند؟ کاش کسی صدایم را نشنیده باشد...
ساعت 9 صبح دیا، همسایه 11 سالهمان را میبینم. او زیباترین چشمان سبزی را دارد که می توانید ببینید. سه روز پیش دیا پسر عمویش را از دست داد. سعی میکنم از او بپرسم که از دست دادن چه احساسی دارد، انتظار داشتم گریه کند یا ناراحت شود؛ اما در کمال ناباوری دیا از پسرعمویش حرف زد:«او بهترین بازیکن فوتبال در بین همه ما بود. همه شوتهایش گل میشد و مهم نبود که دروازه چقدر بزرگ باشد یا دروازهبان چه کسی باشد! ما هر دو طرفدار رئال مادرید بودیم. او به من میگفت وقتی بزرگ شد، می خواهد یک فوتبالیست حرفه ای شود.
#فلسطین#علیه_جنگ_طلبان #مرگ_بر_جنگ_افروزان#زن_زندگی_آزادی #صلح_رفاه_آبادی@zan_j