بگذارید برگردم: برایِ ناتمامِ خاطرات برایِ پرواز و برایِ ابدیتِ یک بوسه و کوچه ای فراموشْ شده در انتهایِ پاییزْ گونِ حافظه بگذارید برگردم ... بگذارید بالْ نوازِ فرشته گان بر غریبْ گسترِ کهنْ سالِ سرزمین اَم بتابد و من، از دقایقِ بی مرز از حوالیِ دریچه و دریا عبور کنم شاید که! هر آدمی نیز به تمثیلِ من و پرندگان این ژندهْ پوستینِ بطالت را رها کند: و مشعلِ اندیشه و تُردِ احساس تقدیرِ انسانِ معاصر شود آری ... ای گزمه هایِ وحشت و فریب و ای شومْ زادِگانِ مقدسْ پیشه یِ منارهْ پرست که نطق و نگاه و تقوایِ تان سراسر، جنون و دشنه و تابوت است: بگذارید تا چونان قوها برگردم و در برابرِ نفرت و دروغ تصویری یا نجوایی از آینه و آسمان باشم و خیانتْ پوشِ سایه ها را به هر خلقِ محروم و مظلوم، خبر دهم! بگذارید برگردم