✍️محمد حبیبی سخنگوی کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
اپیزود اول
صدای گریه دخترک/ ماندانا لحظه ای قطع نمی شود.شش ماه دیگر مانده تا یک سالگی اش و حالا آغوش پدر را می خواهد که با دستانی در بند و مردانی که احاطه اش کردند ، از درب خانه خارج می شود.شروع تلخی است برای یک زندگی معمولی یک دخترک گریان. اسماعیل حالا در بند است و ماندانا همچنان گریه می کند.
اپیزود دوم
نگاه دخترکی که با لباسهایی تمیز و کیفی کوچک در دست ,گوشه حیاط ایستاده است همچنان به در مدرسه است.دوستان جدیدش با خنده هایی زیبا و دست در دست پدرانشان از مقابل اش می گذرند و او که حالا هفت سالگی اش را باید آغاز کند ، همچنان در انتظار پدر است .ماندانا اشک گوشه چشمانش را پاک می کند و اسماعیل همچنان در بند است .
اپیزود سوم
دخترک چرخ می زند به راست ،چرخ می زند به چپ و گیسوانش همچون آبشار کوچکی موج می خورند تا لبخندی بنشیند بر لبان خواهرش.ماندانا حالا آنقدر بزرگ شده است که بداند شب ازدواج خواهرش باید برقصد ،باید بخندد و حتی طنازی کند تا نبود پدر احساس نشود .دخترک می رقصد ،دخترک می خندد،دخترک بغض می کند ،اما اسماعیل همچنان در بند است .