#تجربه_زنان_توانمند چهل و پنج ساله بودم و مجرد. تاکنون هیچ ورزشی مرا به خود جلب نکرده بود حتی از پیاده روی گریزان بودم. تنها تفریحم خرید کردن و ماشین سواری بود...
از این که هنوز مجرد بودم خیلی برایم رنج آور بود...
چندین بار در زندگیم شکست عشقی خورده بودم ... در اوج ناراحتی یکی از این شکستها بودم که دوستی مرا با خودش به کلاس سنگ نوردی برد.. نشسته بودم و فقط نگاه میکردم... برایم کاری مسخره بنظر می آمد... از آنجا که بیرون آمدم رفتم یک شکمٍ سیر خرید کردم. دوستم با تمسخر گفت باید مدال طلای خرید رو به گردنت بندازن...
این جمله تکان دهنده بود و شاید برای همین بود که یه ماه بعد با تشویق دوستم برای کلاس بدن سازی و بعد سنگ نوردی ثبت نام کردم... خیلی زود از دل این کلاسها به کوه پیمایی و کوهنوردی راه پیدا کردم...
وقتی برای اولین بار برای تکمیل تمرینات سنگ نوردیم به دل کوه رفته بودم و قرار بود از صخره ای بالا بروم باورم نمیشد... دختری که الان طناب به دور کمرش بسته و قراره از این صخره بره بالا همون دختری باشه که نومیدانه بازارها رو زیرپا می گذاشت ...
بعد از صعود به همه قله های مهم کشورمون چندباری هم برای صعود به قله های کشورهای همسایه رفتم.
این روزها که در آستانه پنجاه سالگیم هستم، یخ نوردی هم میکنم. و بر قله کوهها گام برمیدارم.
#ورزش_زنان #رویاهای_زنان#توانستن#شکستن_کلیشه_هااز دختران ننه دریا
@zan_j
