.
صدایش از دردی که ماهها است به دوش میکشد، میلرزد. گاه بغض میکند، نفسی میگیرد و ادامه میدهد. «سیما مرادبیگی» زنی ۲۶ ساله است از شهر بوکان که با هر گردهمایی اعتراضی، قدم به خیابان میگذاشت. بارها از زیر گلولهباران معترضان توسط ماموران فرار کرده بود. یک بار هم در حین فرار، از پشت ساچمه خورد اما از پا ننشست. امیدوار بود که انقلاب میشود. ۲۱ مهر ۱۴۰۱ اما زندگی او برای همیشه تغییر کرد. نیروی سرکوبگر سلاح ساچمهای را روی آرنجش گذاشت، ماشه را کشید و دردی به سیما وارد کرد که هنوز در صدا و بغضهایش موج میزند؛ مادری با عذاب وجدان برای دختر سه سالهونیمهاش که ماهها است شاهد رنج او نیز هست.
سیما هم مثل بسیاری از زنان ایرانی، به دنبال آزادی بود و هست. با شروع اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ و مشاهده تجمعات پیدرپی و سیل جمعیت در شهر محل زندگی خود، او هم مثل بسیاری مطمئن شده بود که این بار انقلاب خواهد شد. بارها با همسرش «سینا» یا همراه با جمعی از زنان که دوستش بودند، قدم به خیابان گذاشت؛ هرچند که هنوز یادآوری بازداشت دوستش که نتوانست برای رهایی او از چنگ سرکوبگران کاری کند، آزارش میدهد.
همان ۲۱ مهر ماه بود که
سیما میگوید دختری ۱۰ ساله در «امیرآباد» بوکان کشته شد و صدایش به هیچکجا نرسید؛ مثل مردی که به گفته
سیما، همان روز روی پشتبام بر سر سرکوبگران فریاد اعتراضی میکشید و با شلیک ماموران، جان در راه آزادی داد.
التهاب در خیابان، دود و آتش، رگبار گلوله، شعارهای «زن، زندگی، آزادی» و «مرگ بر دیکتاتور» و تنهایی که به زمین میافتادند یا در چنگال سرکوبگران به ناکجا آباد برده میشدند، همچنان نفس را بر سینه
سیما هنگام روایت آنچه گذشت، حبس میکنند. /ایران وایر
@simamoradbeygii
#سیما_مراد_بیگی#علیه_سکوت#بوکان #مهسا_امینی#زن_زندگی_آزادی #رفاه_عدالت_برابری#علیه_سرکوب_اعدام@zan_j