#زنان_مبارز#خاطراتی از زنان چپ زندانی در
#دهه_شصت...برای یك زندانی، چنان كه شهرنوش پارسیپور گفته است، دسترسی به كتاب، به خودی خود یك واقعه است : "نوبتِ بند ما بود كه به نمایشگاه برویم. دختران شتابزده چادر به سر كردند و راه افتادیم. میزهایی در راهرو قرار داده بودند و كتابهایی روی آنها بود. زندانیان همانند زمانی كه گرانترین فروشگاه شهر حراج بسیار ارزان قیمتی را آگهی میكند به سوی كتابها حمله بردند. غلغلۀ شگفتانگیزی به راه افتاده بود.
"... روز بعد سكوت همه جا را فرا گرفته بود. خریداران كتاب هر یك بر سر كتابهای خود نشسته بودند و با عشق و شیفتگی به آنها نگاه میكردند. بعد خبر دادند كه مسئول فرهنگی به بند خواهد آمد. افراد طبق معمول چادر پوشیدند و به راهروی بند رفتند. مسئول فرهنگی در برابر آنها قرار گرفت. گفت خواهرها، شما دیروز ما را حیرت زده كردید. به راستی چرا این همه كتاب خریدید؟ آیا همه آن ها را خواهید خواند؟ من هرچه فكر میكنم علت این كار شما را درك نمیکنم.
خوشبختانه كتاب خریدن دخترها منجر به تنبیهی نشد، و در عوض حالت قبضِ دایمی زندانیها اندكی فروكش كرد."
مقامات رژیم قادر به فهمیدنِ شور و علاقۀ زندانیان به كتابخواندن نیستند و نمیتوانند كتابخوانی جمعی آنان را تحمل كنند. زندانی با كتابخواندش میخواهد بگوید هستم! میخواهم بیاموزم، بیندیشم و عمل كنم، با تحملِ روزها، ماهها و سالها سركوب و شكنجههای هولناك. آری این خواست همواره وجود دارد و هر لحظه كه امكانی باشد، خود را نشان میدهد. كتاب در آن فضای تنگ و بستۀ زندان اسلامی، آنجا كه زندگی در زیر فشار سركوب و حلقۀ خفقانآور اسلام ایدئولوژیك رنگ میبازد، افقهای نوینی در برابر زندانی میگشاید؛ امید درنَوردیدنِ زمان و مكان، رهاشدن از سلول مرگآور زندان و سفر بر مركب كلمات در جهانی آزاد را نوید میدهد.
زندانیان سیاسی از این امكانِ شگفتیزا سخن گفتهاند. در سیاهترین موقعیتها، كتاب یاور است. حتا زمانی كه زندانبان با یك تصمیم، كتابها را جمعآوری میكند، هنوز دستنوشتههایی از آن كتابها باقیست كه با دقت و ظرافت، به دست زندانیانی كه هیچ اعتمادی به رژیم ندارند بازنویسی شدهاست. منیره برادران از زندانیانی میگوید كه روزها و شبها صرف این بازنویسیها كردهاند. برخی از كتابها به همت آنان حفظ شدهاست.
اما این دستنوشتهها همواره از دستبرد پاسداران كه هر از گاه به طور سرزده سلولها را زیر و رو میكنند در امان نمیماند. در چنین مواقعی هر چه یافته شد، از كتاب و كاردستی و ... به تاراج میرود. اما هنوز برخی از كتابها در ذهن زندانیانی كه به حافظهشان سپردهاند باقی میماند. ناصر مهاجر كه در مقالهای دربارۀ كتابخوانی در زندان زنان، این حافظانِ كتاب را "شهرزادان زندان" نامیده است. در لحظات هولناك سركوب، روایت كتابهای ضبط شده در حافظه در جمع زندانیان، به بالا بردن روحیۀ مقاومت كمك میكند:
"در آن روزها كتاب بینوایان تنها رمان موجود بود. یادآوری از دوران "زنگ تفریح" قزلحصار. ماهها در قفسه خاك میخورد چون همه حداقل یك بار آن را خوانده بودند. آن روزها دوباره در بورس افتاده و دست به دست میچرخید. شبها كه دیگر تلویزیونی هم در كار نبود، در یكی از اتاقها جمع میشدیم. برنامه رمانخوانی بود. قرار شد هر کسی داستانی را كه در ذهن خود دارد برای دیگران تعریف كند. كارِ سادهای نبود. سالهای زیادی از خواندنشان گذشته بود. اما لاله این قدرت بینظیر را داشت كه نه تنها رمانهایی را كه قبلاً خوانده بود با جزئیاتش به خاطر داشت، بلكه قادر بود به جذابترین شكل هم ک كند. رمان "گذر از رنجها" را در شبهای متوالی خواند. زمان حوادث را پس و پیش نمیكرد، امانت در اثر را مراعات میكرد و شخصیتها را آن طور كه نویسنده پرورده بود، شرح می داد. لاله یك هنرمند بود. موسیقی را هم میشناخت و صدای گرمی داشت. پس از آن رفت سراغ رمان بلند "ژان كریستف". با چه لذتی سراپا گوش میشدیم. ... در این لحظهها آرامش مییافتیم، از حال بیرون میآمدیم و واقعیت موجود را موقتاً فراموش میكردیم."
#جانیاختگان_دهه_شصت @Zane_karegar