زن و جامعه (زن کارگر)

#جهانی_بدون_ستم_و_استثمار
Канал
Запрещенный контент
Политика
Социальные сети
Образование
Персидский
Логотип телеграм канала زن و جامعه (زن کارگر)
@zan_jПродвигать
2,08 тыс.
подписчиков
17,1 тыс.
фото
14,3 тыс.
видео
5,21 тыс.
ссылок
تماس با ما : @Zan_jameh Women's emancipation
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تفاوت ماهی سیاه کوچولوی صمد #نه گفتن به ساختار و سیستمی بود که تسلیم و رضایت در برابر  وضعیت موجود در آن ارزش به شمار می آمد ،صمد شگفت انگیزترین معلمیست که در زندگی داشته ام ،معلمی که ورای زمان و فاصله ،جرات ورزی و ایستادگی در برابر ظلم و ظالم را با ماهی سیاه کوچولویش به من "ما"آموخت.صمد و ماهی سیاه کوچولویش هنوز بخشی از زندگی روزمره من"ما" هستند برای دفاع از آزادی و آزادگی و مقاومت در برابرستم و ستمگر از هر جنس و اندازه ای که باشد پس زنده باد صمد ، زنده باد امید و زنده باد زندگی
🖍نسیم

شهریور 54 سال پیش صمد به دریا پیوست. فقط ۲۹ سال عمر کرد ولی نام‌ و یادگارهای‌اش هنوز که هنوز است رعشه به جانِ ارتجاعِ شاه و شیخ می‌اندازد.

#زن_زندگی_آزادی
#جهانی_بدون_ستم_و_استثمار
#شادی_رفاه_برابری
@zan_j
متیو میلر، سخنگوی وزارت امور خارجه ‎آمریکا در کنفرانس خبری روز دوشنبه ۲۶ ژوئن با اشاره به پول‌های آزاد شده ‎ایران در ‎عراق گفت که این پولها به منظور مصارف بشر دوستانه برای دولت ایران آزاد شده است .
تعریف ایشان از مصارف بشردوستانه خرید مواد شیمیایی برای حمله به مدارس، تجهیزات سرکوب، گسترش خط تولید پهپادو موشک پرداخت دستمزد مزدورها و سرکوب معترضان و ...می باشد❗️
این تعریف امروز دولتها ازمصارف بشر دوستانه است.
#زن_زندگی_آزادی
#شادی_رفاه_برابری
#جهانی_بدون_ستم_و_استثمار
@zan_j
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
"انسان" انیمیشنی است ساخته‌ی "استیو کاتس" که اولین بار در سال ۲۰۱۲ به نمایش درآمد.
این انیمیشن در کمتر از چهار دقیقه مسیر پنجاه‌هزار ساله‌ی غارت و تخریب طبیعت توسط انسان را بازنمایی می‌کند؛ مسیری که انسان با قرار دادن خود در جایگاه مالک، با کالایی‌سازی و مصرفِ جنون‌آميز، طبیعت را به مرز نابودی کشانده است.
#جهانی_بدون_ستم_و_استثمار
@zan_j
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تفاوت ماهی سیاه کوچولوی صمد #نه گفتن به ساختار و سیستمی بود که تسلیم و رضایت در برابر  وضعیت موجود در آن ارزش به شمار می آمد ،صمد شگفت انگیزترین معلمیست که در زندگی داشته ام ،معلمی که ورای زمان و فاصله ،جرات ورزی و ایستادگی در برابر ظلم و ظالم را با ماهی سیاه کوچولویش به من "ما"آموخت.صمد و ماهی سیاه کوچولویش هنوز بخشی از زندگی روزمره من"ما" هستند برای دفاع از آزادی و آزادگی و مقاومت در برابرستم و ستمگر از هر جنس و اندازه ای که باشد پس زنده باد صمد ، زنده باد امید و زنده باد زندگی
دوم تیر سالروز زاده شدن انسانی از جنس صمد معلم آزادی و آزادگی
#زن_زندگی_آزادی
#جهانی_بدون_ستم_و_استثمار
#شادی_رفاه_برابری
@zan_j
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در پی واژگونی قایق پناهجویان در آب‌های یونان از میان ۵۰۰ تا ۷۰۰ پناهجو، تنها ۱۰۴ نفر نجات یافته و ۷۹ جسد هم پیدا شده است.بازماندگان این حادثه می‌گویند که ممکن است ۱۰۰ کودک در این قایق بوده باشند.در یونان ۳ روز عزای عمومی اعلام شده است.
بروکسل گروه‌های تبهکار قاچاق انسان را مقصر این حادثه دانسته است، اما برای بسیاری از سازمان‌های غیردولتی و گروه‌های حقوق بشری، غرق شدن کشتی مهاجران در سواحل یونان تقصیر سیاست موسوم به «دژ اروپایی» است.
#جهانی_بدون_ستم_و_استثمار
#جهان_بدون_مرز
#دژ_مرگ_اروپا
@zan_j
مگر چه می خواهم از وطن؟
جزگهواره و گندم و اندکْ خیالی خیس با طعمِ تُردِ کوهستانها
چه میخواهم من؟جز تکه ای نان و آفتاب و آرامش جز بارانی که آهسته و نرم می باردو آن پنجره :
که سمتِ بوسه و چراغ
گشوده میشود و مرا میطلبد
مگر من چه میخواهم از موطن اَم؟که
همچون کوچه ای برفرازِ خاطره و ابر
یا چونان پرنده ای در قفس از من دریغش میکنید!
و حسرتِ نور و لبخند و آواز رابر شانه هایم می نشانید
    و اینگونه است:
   که طاقها و دروازه ها میگریند
   اشکها میرویند 
  و کودکان و آوارگان، میانِ مسلخ ومرگ
   پرسه می زنند
  می روند مهتاب و رؤیا بیاوراَند
  چه می خواهم از وطن؟
 شمایان که لهجه یِ اهریمن دارید: بگویید:
 خستگی های من
طلوعِ کدام رازْ دانه و فاجعه است
زخم ها و رنج ها و اَندوه یاران
حوالیِ کدامین ستاره خواهند شکفت. آری!
شمایان که فریادها و بغض ها را  نجوایی مختصر می پندارید: بگویید :
سهم من از موطن اَم چیست!
 آه ممنوعِ من... میهنِ تلخ
ای سرزمینِ حماسه های ِ بی نام در نهایتِ دیوارهایِ خاموش
 تا میعاد در حوادث : بدرود
تا اوجِ مشعل ها و ابدیتِ یک چهره بدرود
#جهانی_بدون_ستم_و_استثمار
#شیرکو_بیکس
#ترجمه_امید_آدینه
@zan_j
یادمان یک سفر علمی پیش از انقلاب:

مارگان روستایی است در برهوت بخش میانکنگی از زابل که هر ساله میدان تاخت و تاز بادهای صد و بیست روزه ی سیستان است  و مقهور هجوم ریگهای روان.
در این سفر گروهی از دانشجویان سال آخر جغرافیا در معیت یکی از معلمان به نقاط مختلف ایران سفر میکردند و سعی داشتند بحثهای سر کلاس را در روی زمین به محک تجربه بزنند، پرسشنامه تهیه کنند و شخصن آنچه را در این دوزخ میگذرد به چشم ببینند.
در طی سفر بناگاه از پشت شیشه اتوبوس به اشباح دو انسان نما برخورد شد که مرتبا ظاهر و محو میشدند. ایستادیم و چند تن از دانشجویان پیاده شدند و به سوی آنها رفتند. دو مرد روستایی بودند مشغول کار در مزرعه: یکی جوان لاغراندام و بالابلند و آن دیگری سالمندتر و چاقتر. مرد جوان پیراهنش را کنده بود؛ ریسمان بلند و ضخیمی بسته به تنه ی درختی و می کوشید آنرا از روی کپه هایی از ارزن بگذراند. صدای سگهایی ناپیدا یک بند می آمد. در چشم انداز هرچه بود تپه هایی از شن بود و نشانی از خانه نمودار نبود. . از جوان پرسیدم پس خانه های روستای مارگان در کجاست و اینهمه سگ درمیان تپه ها چه می کنند؟ او تپه ساری نزدیک را نشان داد و افزود: این تپه ها روی خانه های ما را پوشانده اند ما در زیر آنها زندگی می کنیم. اما بدون سگها زندگی در اینجا ممکن نیست زیرا فقیرتر از ما در اینجا بسیارند. بسیاری از دانشجویان وقتی سوار اتوبوس می شدند، می گریستند.

مارگان

کلون های کلان،
بر دروازه های خسته و هراسان
شب آبستن هجوم دیگری است.
گذر هراسناک بادی طاعونی،
از میان گریبان آبکندهای خشکیده،
از میان کوچه های بی روزن،
از شکاف چشمدانهای فشرده از گزش زنبورهای باد.

جای پای سواران را
روبیده است باد.

شب با ترنم ستارگان
و سحر با بانگ خروسان
بیگانه است.
کاریزهای تشنه،
زیر آفتابی جهنمی،
له له می زنند،
و افعیان جهنمی،
چنبر زده بر بام فروهشته ی خانه ها
رد گمشدگان خود را
پی می گیرند.
ساعتهای شنی
نیمه های خالی خود را
از فاجعه می انبارند.
رهنوردان فرومانده در حریم توفان
اشباح درهم پیچیده ی خود را بر دوش می کشند
در دشتهای تشنه ی خاک آلود.

آن سوی تر
مردان نیم برهنه
با چهره هایی برآماسیده از تهاجم باد
با تسمه های پر گره بر دوش
می رانند
کنده های ستبر چوبین را
در معبر باد طاعونی
بر خوشه های پلاسیده ی ارزن

در قفس تنگ دنده هاشان
مرغی خونین بال می موید
و باد گرسنه
در لایش بی توقف سگ ها
خود را به دروازه های بسته
فرو می کوبد.

برگرفته از کتاب :
واپسین سرود
نوشته ی زنده یاد دکتر سیروس سهامی
#نه_سلطنت_نه_رهبری_آزادی_و_برابری
#جهانی_بدون_ستم_و_استثمار
#نان_کار_آزادی_حکومت_شورایی
@zan_j
نیل به برابری قانونی یا سیاسی در سرمایه داری ، نه تضادهای اجتماعی بنیادی نظام متکی بر تولید ارزش، استثمار طبقاتی و کار مزدبگیری را حل می کند و نه می تواند حل کند. رزا لوکزامبورگ اصلاحات را در برابر انقلاب قرار نمی داد . او از بسط حقوق دموکراتیک از طریق وسایل قانونی پشتیبانی می کرد. با این همه، استدلال می کرد که نیل به دموکراسی راستین در چارچوب مناسبات سرمایه داری ناممکن است. دموکراسی کامل و نه دموکراسی صوری ، یعنی دموکراسی حقیقی و موثر ، فقط هنگامی به بار می نشیند که برابری اقتصادی و اجتماعی ، یعنی نظم اقتصاد سوسیالیستی، به واقعیت بدل شود… از سوی دیگر « یک دولت بورژوایی ، در آخرین وهله ، همیشه کم و بیش شارلاتان بازی است» .

گزیده هایی از رزا لوکزامبورگ
ترجمه حسن مرتضوی
#زن_زندگی_آزادی
#زنده_باد_جنبش_نان_کار_آزادی
#جهانی_بدون_ستم_و_استثمار

@zan_j
هنرمندی سوری ، با بقایای خانه ی ویران شده اش ، مجسمه ی" به اصطلاح آزادی" را بازسازی کرده ، و در کنار آن نوشته است : " این ، آن آزادی است که برای ما به ارمغان آورده اید ! "
#نان_کار_آزادی_حکومت_شورایی
#جهانی_بدون_ستم_و_استثمار
#نه_به_جنگ
#دردمشترک
@zan_j
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تشنه

تشنه ای؟
به دیدار ما بیا !
تا همه ی رودها را باهم رسن کنیم
بگرد شهر بگردیم
آب از گریوه ی شیشه بیداد بستریم
تا گل هیچ گلدانی
از گزند گرمجای شیشه ی تبعیض نفسرد
و
"هیچ ستمگری خود را از هجوم سنگپاره ی حق طلبی ایمن مپندارد."

زنده یاد دکتر سیروس سهامی
#علیه_کار_کودکان
#جهانی_بدون_ستم_و_استثمار
#شادی_رفاه_برابری
#جنین_زند_آجویی
@zan_j
موج‌ها - رودخانه؛ دریا
قایق بر روی امواج کوتاه، آرام‌آرام پیش می‌رفت و از ساحل دور و دورتر می‌شد. دقایقی بعد و با پیش‌رَوی بیش‌ترمان، آن حجم صدای درهم‌و‌برهم فروکش کرده و سکوت تمام قایق را در بر گرفته بود. فقط صدای امواجی به گوش می‌رسید که منظم بر سینه‌ی قایق کوبیده می‌شدند. زیرِ نورِ ضعیفِ لامپ بالا‌سر ناخدا به راحتی بدن ده‌ها انسان را می‌دیدم که بغل‌به‌بغل هم خوابیده بودند. مسیر طولانی جنگل و بالاوپایین رفتن‌های کامیون همه را از پا در آورده بود و همگی دوشادوش هم از حال رفته بودند. صحنه‌ای بود از چهره‌هایی خسته‌و‌کوفته در ابعادی به قاعده‌ی یک قایق، سوار بر موج‌هایی غریبه.
هوا کاملاً روشن شده بود و قایق باریکه‌ی عظیمی را که به خلیج کوچک می‌مانست در عرض چند ساعت پشت سر گذاشته بود. به‌قدری دور شده بودیم که ساحل را نمی‌دیدیم. تنها هر از چندگاهی کشتی‌ها و لنج‌های ماهی‌گیری را در پهنای اقیانوس می‌دیدیم که نشان می‌داد هنوز در آب‌های نزدیکِ ساحل اندونزی هستیم. موج‌ها اما عظیم‌تر و خروشان‌تر شده بودند و قایق‌مان نخستین تکانه‌های شدید را از سر می‌گذارند. ناخدای سیاه‌سوخته‌مان با سیگاری همیشه روشن در گوشه‌ی لب، فشار اقیانوس را با مهارتی کم‌نظیر اداره می‌کرد و قایق را میان شبکه‌های از موج‌های بلند به پیش می‌راند. کمک‌ناخدا که مویش داشت رو به سفیدی می‌رفت، هم‌چنان میان موتور‌خانه و اتاقک ناخدا در رفت‌و‌آمد بود، انگار پشتِ هم دستوراتی از ناخدای جوان می‌گرفت و بلافاصله می‌رفت پیِ اجرای‌شان در موتور‌خانه.
در همان اثنای دلهره‌آوری که از ساحل دور و دورتر می‌شدیم و به سوی قلب اقیانوس و امواج کوبنده‌اش می‌شتافتیم، حادثه‌ای نگران‌کننده پیش آمد: موتور آب کوچکی که در لبه‌ی سمت چپ قایق بود و آبِ داخل موتورخانه را به بیرون پمپاژ می‌کرد از کار افتاد؛ بدترین اتفاقِ ممکن برای قایق بی‌پناهی که آن همه آدمِ از هوش رفته را حمل می‌کرد. کمک‌ناخدا بی‌درنگ رفت سراغ موتورِ خاموش. دسته‌اش را چند باری پشت سر هم با حداکثر شتاب و قدرت در بازوانش کشید، اما موتور شیهه‌ای می‌کشید و خاموش می‌شد.
به نظر روشن‌شدنی نمی‌آمد و کار از کار گذشته بود. ناخدا پیشنهاد کرد که برگردیم. تصور بازگشت به ساحلی که پُر بود از ترس گرسنگی و آوارگی دشوار بود، و احتمال بازداشت شدن به دست پلیس‌‌های فاسد اندونزی و دیپورت شدن به جایی که از آن فرار کرده بودیم ما را به دامن خطر پرتاب می‌کرد...
همگی مصمم به یک امر بودند: ادامه دادن مسیر به هر قیمتی. ناخدا که با یک دست سکان را هدایت می‌کرد، با دست دیگرش خطی فرضی زیر گلوی خودش می‌کشید. با آن سنِ کمش کارکُشته بود و دریاها دیده بود و می‌خواست هر طور شده ما را متوجه عواقبِ آن بازی خطرناک کند، اما هیچ‌کس گوشش بدهکار حرف‌های ناخدای با تجربه نبود. تصمیم هم‌چنان بر ادامه‌ی ماجراجویی بود. همه پل‌های پشت سرمان شکسته بود و فقط و فقط یک راه مانده بود: پیش‌رَوی در قلب اقیانوس.
ادامه دارد...
برگرفته از کتاب هیچ دوستی به جز کوهستان - بهروز بوچانی
#جهانی_بدون_ستم_و_استثمار
#مراقبت
@zan_j