... با بدی پیکار کردم
پژمردن یک شاخه گل را
رنج بردم
مرگ قناری در قفس را غصه خوردم
وز غصه مردم، شبی صد بار مُردم
شرمنده از خود نیستم
گر چون مسیحا،
آنجا که فریاد از جگر باید کشیدن،
من با صبوری، بر جگر دندان فشردم!
اما اگر پیکار با نابخردان را
شمشیر باید میگرفتم
برمن نگیری،
من به راه مهر رفتم
در چشم من، شمشیر در مشت،
یعنی کسی را میتوان کشت!
شعرم اگر در خاطری آتش نیفروخت
اما دلم چون چوب تر،
از هر دو سر سوخت
برگی از این دفتر بخوان
شاید بگوئی:
-آیا که از این میتواند بیشتر سوخت!؟
اماهنوز این مرد تنهای شکیبا
با کوله بار شوق خود ره میسپارد
تا از دل این تیرگی نوری برآرد
در هر کناری شمع شعری میگذارد
اعجاز انسان را هنوز امید
دارد!
قسمتی از شعر بلند :ﻓﺮﻳﺪﻭﻥ ﻣﺸﻴﺮى
#جان_انسانها_ارزش_دارد#علیه_اعداماعدام قتل عمد حکومتها
@zan_j