https://www.asriran.com/fa/news/766368/%D9%84%D8%A8-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%86-%DA%86%D9%87-%DA%AF%D9%8F%D9%84-%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%86روایت زندگی دو خواهر زبالهگرد روستایی در همسایگی اهواز
لب کارون چه گُل بارون!
❗️چهارده ساله شده؛ کدبانوی خانه تکاتاقه پدری. صبحها بعد از رفتن پدر جارویی میکشد، فرش نخنماشده خانه را؛ چهار دیواریی که هیچوقت صدای رادیو یا تلویزیون از آن شنیده نشده. زبالههای تلنبارشده گوشه حیاط «نرگس» را صدا میزنند. یک سالی است تفکیک زبالهها با «نرگس» است. از همان وقت که از گوشهوکنار شنید «دختر بزرگی شده، دیگه.»
پشت هیچ نیمکتی ننشسته. رویایی از پارک و بازی ندارد. «وقت بازی ندارم.» آرزویش خوشبختی «نسرین» است و علاج بیماری پدر. «از کوچیکی میرم. یادم نمیآید از کی با بابام رفتم سر کار.» هیاهوی بچهها برای مدرسهرفتن کنجکاوش کرده. «دوست داشتم من و نسرین هم میرفتیم.» پدر که سرفه میکند اشک میدود به گوشه چشم نگران «نرگس». قلبش در سینه بیقراری میکند تا بندآمدن سرفههای پدر. «10 ساله بابام مریضه.» ریه پدر چهلوشش ساله «نرگس» برای بالا و پایینشدن به دردسر میافتد. ریههایی پُرشده از بوی زباله و ضایعات. «هیچوقت دکتر نرفته. پولش رو نداشته خب.»
...کارکردن سرنوشت همه بچه های قلعهچنعانی ست. «خیلیها مثل من کار میکنند و مدرسه نمیروند. بیشتر پسرها.» ضایعات و زبالهگردی امید بچههاست برای سیر خوابیدن. «همه ضایعات جمع میکنند
زندگی اینجا رنگ سیاهی به خود گرفته.
فقر وجه مشترک همه اهالی است. فاضلاب، ریزگردها، آلودگی محیط زیست صنایع زخم مشترک اهالی است. «قلعهچنعان امکانات داشته باشد شهری است.»
#تحمیل_فقر_خشونت #کار_کودک_بازی_آموزش_ #نان_کار_آزادی_اداره_شورایی👇