برای برفی که دیگر نمیبارد برای زمستانی،زمستانی متراکم از دود و وهم زمستانی منهای برفبازی و لُپ و بینی ِ سرخ و سرخوش ِ تو تو که دیگر چکمه هایت ته کمد میمانند. و انگشتهای ظریف ات دیگر یخ نمیزنند و ها نمی کنی شان.
یخ نمی زنند؟ زیر آن خروار خروار بتن و خاک ِ سرد یخ نمی زنند؟
جوجوی قشنگم، شجاع دل ِ یاغی ِ زیبایم، به آن تن ِ ظریف و آن مشت های گره کرده ات فکر میکنم، فکر نمی کنم، تمام ِ مرا تصویر ات تسخیر کرده و من " آن " ِ تو شده ام بیشتر از پیش.
چشم هایم بوی سوختگی میدهند، بوی گندمزار رسیده ی سوخته! و تیر می کشند سرانگشت هایم
کِی بشود که به خوابم بیایی و بگویی سردم نیست اینجا خاله آتش! . . . * همه ی فصل ها زمستان اند. . #نیکا_شاکرمی #سوگ_سرخ 🖍از صفحه: آتش شاکرمی