#یادداشت_فیلمیاد ایام
امشب شبکه مستند فیلمی پخش کرد با عنوان" راه بی عبور" زندگی یک معلم عشایری و تلاش های او برای رساندن خدمات آموزشی به روستاهای صعب العبور لرستان ....
سال ۸۹ بود ...
فشار فتنه ۸۸ و مصائب آن سالها و احتیاج من به کاری متفاوت و خارج از شهر.
یکی از دوستان تماس گرفت که سوژه ای پیدا کرده در لرستان ... یک معلم عشایری
زود قبول کردم با یک دوست تصویربردار و یک یاور همیشگی و آن دوست محقق راهی شدیم.
جوانی بنام عزیز محمدی و پیش رو سفری پرماجرا...
برای مشکل برق، موتور برق و دوگالن بنزین بردیم چون در میانه کوه ها برق برای شارژ باطری ها نبود.
با گالن های بنزین نتوانستیم سوار قطار مسافری شویم.
مخفیانه سوار یک واگن خالی حمل زغال سنگ شدیم؛ بدون گالن های بنزین.
از ده ها تونل با سرعتی باور نکردنی عبور کردیم و فیلم گرفتیم ... عزیز هم با مابود.
رسیدیم به ایستگاه مورد نظر اما هر چه فریاد زدیم و به بدنه واگن کوبیدیم؛ صدایمان در باد و صدای تونل ها گم شد.
دو ایستگاه بعد خودمان را انداختیم پایین ... به هم نگاه کردیم ... صورت ها سیاه بود و فقط دو دایره چشم دیده می شد ... خاکه زغال قیافه ها را دیدنی کرده بود!
علی نور آبادی محقق وخبرنگار رادیو نفس نفس می زد.
داوود رحمانی تصویر بردار خلاق و خوش اخلاق فقط می خندیدید
مسعود طایفی مدیر تولید و نابغه آی تی همچنان دنبال اجرا بود و اینکه آنشب را باید کجا سر کنیم ....
روستای متروکه ای کنار اتاقک سوزنبانی قرار داشت و پشت روستا رودخانه ای خروشان.
شاید ۴-۵ خانوار در روستا بودند.
یکی از خانه های خالی روستایی را انتخاب کردیم ... بدون زیر انداز و هیچ وسیله ای ... یکی از اهالی موکت و پنکه کهنه ای آورد ... دمای هوا در شب بالای ۴۸ درجه بود.
مثلا خوابیدیم و چه خوابی ... پشه ها و گرما و هرم خفه کننده اتاق...
نزدیک ۱ نیمه شب من و داوود از خواب پریدیم ... چشم درد شدید که حاصل گرد زغال و تصویر برداری با نور چراغ معدن در تونل های تاریک بود.
دو نفری راه افتادیم ... در یکی از خانه ها را زدیم و تقاضای قطره چشم کردیم ... مرد روستایی با قیافه خواب آلود و متعجب رفت و قطره ای آورد و ما بدون خواندن برچسب قطره، ریختیم توی چشممان!
با داوود رفتیم سراغ سوزنبان ... شب فینال جام جهانی ۲۰۱۰ بود و اسپانیا قرار بود در وقت اضافه هلند را شکست دهد ... گفتیم می توانیم ساعتی توی اتاق که کولر گازی داشت بمانیم؟ اجازه نداد و گفت مسوولیت دارد!!
برگشتیم و خوابیدیم و صبح با قطار مسافری برگشتیم به ایستگاهی که قرار بود قاطرها بیایند دنبالمان.
که نیامدند...
پیاده زدیم به کوه ... از راهی مربوط به قرارگاه خاتم، کنار سد بلند بختیاری در هوایی نزدیک ۵۵ درجه!
هر چند کیلومتر یک نفرمان گرمازده می شد و برمی گشت و تازه عزیز توی راه تعریف کرد که قبل از ما یک نفر دیگر اقدام کرده به ساخت مستند از زندگی او و من ناراحت که چرا زودتر نفهمیدیم.
کار را رها و به خدا واگذار کردم و آن دوستی که پروژه اخلاقا متعلق به او بود...
آن سفر برای ما یکی از خاطره انگیزترین سفرهایمان شد و تجربیات غیر قابل تکراری که داشتیم...
امشب که مستند عزیز را پس از هفت سال دیدم؛ خاطرات آن روزها زنده شد و خوشحالم که این مستند سخت با سوژه بی نظیرش بالاخره ساخته شد و با همت مدیر شبکه مستند پخش شد.
حامی مالی کار ناتمام ما مدیر فعلی شبکه مستند برادر سید سلیم غفوری بود.
https://telegram.me/zambur