Смотреть в Telegram
پس کی بازمی‌گردی؟ هنوز هم در آن کلبه‌ی جنگلی اتراق کرده‌ام. هنوز بی‌‌خواب و درمانده‌ام. می‌سوزد، چشمانم، پاهایم، سر انگشتانم. می‌سوزد از سرما. یک روز تمام این کلافگی‌ام را قی می‌کنم تا تمام شود. چشمان خون‌بار و نیمه‌لوچم به جاده‌ی سبز‌یست که هر صبح با باز کردن پنجره مقابلم قرار می‌گیرد. می‌گویند ممکن است در آن روز برفی مفقود شده باشی اما من باور نمی‌کنم. قرار بود هیزم بیاوری تا گرم شویم و با هم حافظ بخوانیم. سرم را روی شانه‌ات بگذارم و بگویم: تو بوی آتش می‌دهی، بوی جنگل، بوی باران. و تو برای بار هزارم بگویی: عطر تنت را هیچ جای این جهان نمی‌توان یافت، تو عطر خدایی برای لحظات نفس‌گیر زندگی. برای وقت‌هایی که حس می‌کنم دیگر انگیزه‌ای برای زیستن ندارم. می‌دانم تو فرستاده‌ی خدایی... ده روز است که همچون ژنده‌ها در سرمای این کلبه نشسته‌ام و از خود می‌پرسم چرا انقدر دیر کرد؟ هیچکس نتوانست مرا از اینجا ببرد. می‌خواهم با سبزی جنگل یکی شوم. با سبزه‌ها همبستر می‌شوم و خورشید بدن لرزانم را گرم می‌کند. پس کی برمی‌گردی؟ بدون عطر تو خوابم نمی‌برد. ✍🏻 زهرا صلحدار @zahra_solhdar
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств