#خیال_پریزاد
مبین که در قفس، آزاد می زنم پر و بال
به بالِ رخوتِ غمباد، می زنم پر و بال
به در نیامده از غوطه زارِ یکتایی
دوان به نشئه ی اضداد، می زنم پر و بال
شکسته رنگ و جنون بال، چون تبسّمِ زخم
جگرشکفته ز بیداد، می زنم پر و بال
به گامواره ی تردید در سپیده ی دام
چو رعشه در تنِ صیّاد ، می زنم پر و بال
هوای شرمِ نفسگیرِ آدم از غفلت
همین که از سرم افتاد، می زنم پر و بال
پریدن از جگرِ سنگ فدیه می طلبد
به تیشه بالیِ فرهاد، می زنم پر و بال
اگرچه در تبِ سنگینِ یأس می بالم
سبک تر از شبِ فولاد، می زنم پر و بال
به اشکِ مضحکه دارم به خویش می گریم!
قفس به دوشم و فریاد می زنم: پر و بال!
دچارِ طعنه ی صد چشم زخمِ مسمومم
دمی که یک نفسِ شاد می زنم پر و بال
ولی به کوری تردید ، تا ابد شیوا!
در این خیالِ پریزاد می زنم پر و بال
#غزل
#محمدعلی_شیوا
@zabour_heyrat