Смотреть в Telegram
#شعر_لب_پریده فریاد کن! سکوت، صدا هم نشد، نشد حتی نفس ز سینه رها هم نشد، نشد با بغض خود در آینه  نامهربان بخند دیدی که هیچ عقده‌گشا هم نشد، نشد آهی برآر! لکه‌ی ابری به خواب عرش آماجگاه تیر دعا هم نشد، نشد نذری کن اشک شرزه‌ی شوری درین کویر حتی اگر برای خدا هم نشد، نشد غیر از گلیم مرگ، دو دنیا وبال توست در کوله‌بار عزم تو جا هم نشد، نشد از شب به در نیامده آهنگ روز کن فرصت برای چون و چرا هم نشد، نشد حتی جدا ز هم، نفسی، جان به در بریم زین شهر هول و همهمه، باهم نشد، نشد هست این قدَر که بال و پری در قفس زنیم زنجیرهای وهم جدا هم نشد، نشد من با شمام، در ره بی بازگشتتان یک جغد کور چشم به راهم نشد، نشد رقصی کنیم گرد تماشای آب‌ها دستی به شوق هروله پا هم نشد، نشد جرمی به کام شحنه بیا دست و پا کنیم جام و سه‌تار زیر عبا هم نشد، ‌نشد اصلا هوای جنتتان باب طبع نیست محض بهانه نه، به بها هم نشد، نشد ای کاش کورسوی صدایی شود بلند حالا صدای خسته‌ی ما هم نشد، نشد این شعر لب پریده بماند به یادگار «شیوا» مقیم خاطره‌ها هم نشد، نشد #دکتر_محمدعلی_شیوا @zabour_heyrat
Telegram Center
Telegram Center
Канал