Смотреть в Telegram
گفتم دمی ز عشق بخوانم، هوس نبود از هر هزار واژه یکی دسترس نبود تا لب چنین به شکوه گشادم حرام شد دلتنگ هرزه‌مویه‌ی من هیچکس نبود قسمت نبود بغض خیالی که بشکند هرچند انتظار کشیدیم بس نبود ما آبروی شرم تماشا نمی‌بریم جایی که جز عدم نشکفت و عبث نبود همت بلند بود، مگو با دلت چه رفت آواره‌‌ی اقامت هر خار و خس نبود یوسف به هرزه ناز زلیخا نمی‌کشید عنقا شکار بوالهوس هر مگس نبود در آسمان فراخی فرصت همیشه بود پرواز اگرچه جز که به بال قفس نبود با مویه کار مرد به جایی نمی‌رسید فریاد بود یکسره، فریادرس نبود شیوا! چه بود حرف پریشانت این همه؟ -: می‌خواستم ز مرگ بگویم، نفس نبود #محمدعلی_شیوا @zabour_heyrat
Telegram Center
Telegram Center
Канал