درمانِ بیخوابی
بیشتر شبها خواب ندارم. تازگی فهمیدهام علت خاصی دارد؛ من آدم اندیشناکی هستم. زیاد فکر میکنم. از کاه، کوه میسازم. روزهایی که مشغول نوشتن، خواندن یا کارهای دیگر میشوم و مجالی برای فکر کردن ندارم، با اینکه خسته و خوابآلودم و پیوسته خمیازه میکشم؛ به محض رفتن به رختخواب، خواب از چشمانم میگریزد و جایش را به فکر و خیال میدهد. گاهی تا دمدمای صبح فکر میکنم. یک ساعتی میخوابم. بیدار میشوم. دوباره خوابم میپرد و فکر سراغم میآید. دیگر داروی آرامبخش و دمنوش هم کارساز نیست. بهنظر میرسد، مغزم قصد انتقام دارد. برای کارهایی که طی روز انجام ندادهام، من را از موهبت خواب محروم میکند تا به سوالهای ذهنیام پاسخ دهم.
دغدغههایم را بررسی کنم. به حسرتها، آرزوها و خواستههایم رسیدگی و اتفاقات را حلاجی کنم.
به این نتیجه رسیدهام که اگر میخواهم خواب راحتی داشته باشم و طفلِ گریزپای خواب را به چنگ آورم، باید ساعتی از روز را به
فکرکردن بگذرانم.
البته باید یادم باشد که خیلی چیزها ارزش فکر کردن و دلمشغولی ندارند. به گفتهی گوته: "آرامش پیامد اندیشیدن نیست!
بلکه بازتابِ نیندیشیدن به گرفتاریها و چالشهایی است که ارزش اندیشیدن ندارند."
✍زینت مهتری
#یادداشت_روزانه
@z_mehtari
۱۴۰۳/۱۰/۴