سفرنامهی حج تمتع
قسمت ۶
قرآنی با خط عثمان طاها برمیدارم. همهی قرآنها یک شکل هستند. با این قرآن مانوس بودم. عربها قرآن را روی زمین نمیگذارند. به محض اینکه یکی از ایرانیها، قرآن را روی زمین یا کفش بگذارد، اعتراض کرده و تذکر میدهند. آنرا روی پایم گذاشتم و زیر چادر قایمش کردم. تا بعد از سیاحت بخوانم. نگاهم را به اطراف دوختم. مسجد ستونهای مرمر زیادی دارد. ردیف. پشت سر هم قرار گرفتهاند؛ ولی ستونهای اصلی همانهایی هستند که اطراف مرقد پیامبر و مسجد اصلی قرار گرفتهاند. ستونهایی تزيين شده با سنگ مرمر سفيد. سرستونها، تاجوار و طلایی هستند. سردر ورودیها، طاقمانند از سنگهای سفید و سیاه هست. هر چه از زیبایی و معماری این بنا بگویم کم است. باید بروی و ببینی که گفتهاند: «شنیدن
کی بود مانند دیدن؟» من به اندازهی توانم مینویسم. مسجد در سطح بالاتری قرار گرفته و دو سه تا پله میخورد.
دورتا دور ِبالای صحن و رواقها اسمهای پیامبر و ائمه و یاران پیامبر نوشته شده است که در گردیهای سبزرنگی با خط طلایی چشمنوازی میکنند.
بالاخره اجازهی ورود داده شد. میتوانم به طرف روضه رضوان بروم. از هم اتاقیها جدا شدم. نزدیک ستون توبه که رسیدم؛ ستون توبه از ستونهای اصلی مسجد است. جایی که یکی از یاران پیامبر توبه کرده و توبهاش پذیرفته شده؛ فشار و ازدحام جمعیت اجازه نماز خواندن نمیداد. با اشاره نمازِ تحیت مسجد خواندم. ناگهان فشار جمعیت زیاد شد؛ بهطوری که عدهای روی زمین افتادند و زیر دست و پا له شدند. به سختی بیرون کشیده میشدند. من توانستم دست چند نفر را بگیرم و بلند کنم. دوست داشتم آنطرف پرده را ببینم. فرشهای مسجدِ اصلی سبز رنگ هستند و بقیه متفاوت. فقط قسمتِ کمی به زنها اختصاص داده شده است. بقیه را با پرده جدا کرده و متعلق به مردهاست. سرِ پا میایستم. هُلم میدهند. نزدیک است کلهپا شوم. خودم را جمعوجور میکنم. جای مطمئنی پیدا میکنم. دوباره روی نوک انگشتان میایستم بلکه مقبرهی پیامبر و ستونهای اصلی را ببینم. کمی بالای منبر دیده میشود. آیهی
«يا أيها الذين آمنوا لا ترفعوا أصواتكم فوق صوت النبي ولا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض» با خطی زیبا روی تابلوی سبزی با رنگ طلایی نوشته شده است.
یعنی؛ «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، صداى خود را بلندتر از صداى پیامبر برنياوريد و با او به صوت بلند سخن نگوييد آنچنان كه با يكديگر سخن مىگوييد.»
ستونهای اصلی و فرعی با هم فرق دارند و کاملا قابل تشخیص هستند. یک گردی دورطلایی و زمینه سبز روی هر ستون نصب شده که اسم آن را نوشتهاند مانند: اسطوانه الحرس، اسطوانه التوبه، اسطوانه الوفود و ... عربها به ستون، اسطوانه میگویند. هر ستون ماجرایی دارد که اینجا، جای بیانش نیست. پایین ستونها محلی برای قرآنها در نظر گرفته شده که به آسانی در دسترس زُوار باشد. نظم و ترتیب خوبی دارد. از رنگ سبز زیاد استفاده شده است. کتابهایی در رابطه با اماکن مکه و مدینه خوانده بودم و انتظار داشتم به چشم ببینم که آلِ سعود، این امکان را از نیمی از مسلمانان؛ یعنی زنها دریغ میکنند.
سمتِ خانهی حضرت علی و فاطمه را با قفسههای بلندی پوشانده و مانع دیدن شدهاند. میخواهم مدتی آنجا بمانم و زیارت و سیاحت کنم؛ ولی ازدحام جمعیت چنین اجازهای نمیدهد. به طرف در خروج حرکت کردم. از هر طرف زیر فشار بودم. احساس میکردم سینهام در حال سوراخ شدن است. تقریبا مثل حرمِ امام رضا. کمکم خودم را از لای جمعیت بیرون میکشم. صحنهای دیگر خلوت هستن. راحت میتوان نشست و فکر کرد.کمی آنجا میمانم. خستگی در میکنم و آهستهآهسته راهی هتل میشوم.
✍زینت مهتری
#سفرنامه_نویسی
@z_mehtari