Смотреть в Telegram
برای من غزل شماره ۳۲۱ از دیوان حافظ آمد و چنین سرود: هر چند پیر و خسته‌دل و ناتوان شدم هر گه که یادِ روی تو کردم، جوان شدم شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا، بر مُنتهای همتِ خود، کامران شدم ای گُلبُنِ جوان، برِ دولت بخور که من، در سایه‌ی تو، بلبلِ باغِ جهان شدم اول ز تحت و فوقِ وجودم خبر نبود، در مکتبِ غمِ تو چنین، نکته‌دان شدم قسمت حوالتم به خرابات می‌کند هر چند کاین چنین شدم و آن چنان شدم آن روز بر دلم درِ معنی گشوده شد کز ساکنان درگهِ پیرِ مُغان شدم در شاهراه دولتِ سرمد به تختِ بخت با جام می، به کامِ دلِ دوستان شدم از آن زمان که فتنه‌ی چشمت به من رسید ایمن ز شرِ فتنه‌ی آخرزمان شدم من پیرِ سال و ماه نیم، یار بی‌وفاست بر من چو عمر می‌گذرد، پیر از آن شدم دوشم نوید داد عنایت که حافظا بازآ که من به عفو گناهت، ضمان شدم زینت مهتری #حافظ_خوانی @z_mehtari
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств