🌴 یـــاس نبـــوے 🌴

#مردانه
Канал
Логотип телеграм канала 🌴 یـــاس نبـــوے 🌴
@yasee_nabaviПродвигать
249
подписчиков
1,79 тыс.
фото
581
видео
263
ссылки
من آنم کَز فراقت مُستمَندم.... 🌷اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌷 کپی مطالب #حلال 🌸ب نیت فـــرج مولا 🌸 ارتباط بــاما: @Haq_SHahe_Najaf
🌴 یـــاس نبـــوے 🌴
سلام و عرض ادب خدمت همراهان همیشگی کانال 🙏🏻 ی بنده خدایی ماجرای زندگیشو در قالب ی داستان کوتاه خدمت این حقیر عرضه داشته و خواهان این شده ک من در کانال درج کنم تا دوستان با خوندنش متوجه بشن ک حرف مردم نباید توی زندگیشون #تاثیر داشته باشه واقعا اگر احساس خوشبختی…
آن روز هم آمده بودیم بام تهران،

مثل خیلی روزهای دیگر.
روزِ روز هم نبود، داشت تاریک می شد هوا.

کم کم ردِ بخارِ بساط لبوفروش ها داشت خودش را نشان می‌داد توی آن سرمای استخوان سوز.

داشتم همه ی تلاشمو می‌کردم که عقب نمونم ازش.

که شانه به شانه اش راه برومو، با همون قدم های کوچکم، در مقابل گام های بلندِ مردونش!

کِی و کجا آشنا شده بودیم باهم؟! یادم نمیاد!

ی جوری که انگار از اول بوده و هست و باید باشه.

- دیرت نشه بچه؟!

اینو ک گفت، چادرم را تا روی بینیم کشید جلو و خندید.

باید عصبانی می‌شدم اما خنده اش نمی‌ذاشت.

با عجله هرچه که بود رو از جلوی چشمم کنار زدم که ببینم لب های به لبخند حالت گرفته اش رو.

+ نه! زوده هنوز. به مامان گفتم دیر میرم خونه.

و بعد از کمی مکث اضافه کردم
+ پیرمرد!

لب هاش خندید اما اخم هاش رو کشید توی هم و دقیق شد روی لبخند بدجنسم

- پیرمرد باباته بچه! من کجام پیره! چندسال مگه ازت بزرگترم؟! ده سال؟!

تا جایی که امکان داشت نیشم رو باز کردم

+ حالا هرچی! چه فرقی می‌کنه! مهم اینه که صبح اون آقاهه توی مغازه فکر کرد دخترتم!

برگشتنیم اون خانومه ازت پرسید دخترتم یا نه!

انگار می‌خواست ازت خواستگاریم کنه!

فکر می‌کردم بخنده اما نخندید.

حتی نگاهم هم نکرد.

راهش را کج کرد و نشست روی اولین نیمکت.
نشستم کنارش، با کمی فاصله که نیمرخش رو خوب ببینم و ته ریشش را...


قصد نداشت نگاهم کنه انگار!

مات فضای تاریکِ روبه رویش شده بود

- #مهمه برات #حرف #مردم؟!

لبخند روی لب هایم ماسید.

+ داشتم شوخی می‌کردم باهات فقط!!

اخمِ غلیظش یعنی ک جدی بود، خیلی جدی

- امروز آقاهه گفت،
فردا خانومه گفت،
پس فردا دوستم گفت،
پس اون فردا شمسی خانوم گفت،

اونقدر گفتن و میگن که یهو دیدی #شوخی #شوخی #جدی شدا !


ببین زندگی فرمول نداره ک با قاطعیت بگی چون فلانی و فلانی هم سن و سالن خوشبخت عالم میشن و چون من و تو اختلاف سنیمون فلان قدره دیگه محکومیم به بدبختی!

مردمی ک اون بیرونن خبر ندارن از زندگیِ ما، خبر ندارن از حال دلمون، بی خبرن از شرایطِ روزگارمون.

ی حرفی که می‌زنن از سر #فکر و #تعقل نیستا،

فقط از سرِ بیکاریه بخدا!

👈🏻اونا نمی‌دونن من چقدر دوستت دارم!

نمی‌دونن این باهم بودنه انتخاب جفتمون بوده،
زور و اجبار نبوده بالا سرمون!
اونا نمی‌دونن چقدر حال روزگارمون خوبه باهم!

باور کن اون بیرون هیشکی براش #مهم نیست حالت با من #خوبه یا #بد، مهمم نیست واسه کسی #خوشبختی و #بدبختیت!

فقط محض خالی نبودن عریضه هرازگاهی ی چیزی می‌گن ک ی

حرفی زده باشن فقط!

می‌فهمی اینارو؟!

تند تند سر تکان دادم ک یعنی می‌فهمم.

اما نگاه او نگران بود هنوز. دستم را گرفت میان دست هایش. دو دو میزد چشم هایش

- همین منِ به قولِ تو پیرمرد پا به پات میام، تا هرکجا که بخوای، تا هرکجا که اراده کنی...

ولی یادت باشه این جاده یه طرفه ست، اگه جا گذاشتیم همو یه روزی، دیگه راه برگشتی وجود نداره برای هیچکدوممون، می‌فهمی منظورمو؟!

باز هم سرم را تکان دادم ک یعنی شیر فهم شدم حسابی!

ک اخمشو باز کنه ، ک بخنده ، ک بخنده.

اما نه اخمش باز شد و نه خندید، انگار ک فهمیده باشه ک نفهمیدم!!


یادم نیست بعد از اون چ گفتم و چ شنیدم و خاطرم هم نیست به فاصله ی چندبار دیگ بام تهران رفتن و برگشتنمان حواسم از حس خوب بودنش پرتِ حرف های مردم شد و در کدام #رفتِ بی #بازگشت جا گذاشتمش!!

(( لابلای همان حرف های صد من یه غازِ بی سر و تهِ خانه خراب کن))

اما این روزها، درست همان جایی ک همه رهام کردن تا من بمونم با تنهایی و حال بد هر روز و هر شبم، جایی میانِ غربتم در جمعِ هم سن و سال هایِ بی‌خیالِ من و دردهایم، هنوز هم گاهی وقت ها، دل صاحب مرده ام یواشکی و بی اجازه تنگ می‌شود برای عاشقانه های بی دریغ و بی منت َردی ک بلد بود به وقتش #پدرانه هوایم را داشته باشد و به وقتش #مردانه دوستم بدارد و ب وقتش به اندازه ی تمامِ عمرم خواستنی باشد و #ساده و #پاک...


{درست مثل یک پسربچه ی تخسِ عاشق!}


@yasee_nabavi

🍂یــــــاس نبوی🍂