❇️ #یادش_بخیر_اون_قدیما ...
رفاه امروز از قدیم خیلی بیشتره
💸اونی که امروز کم رنگ شده صفا و صمیمیت و دور شدن دلها از یک دیگر است
💔 تجمل پرستی، چشم و هم چشمی هزینه دارد و برای آن باید بیشتر کار کرد و کمتر استراحت و طبعاً کمتر رفت و آمد
😔توقعات پایین بود؛ عروسیها ساده و بی ریا بود
🧖♀🧖♂گاهی یک هفته خانه عروس و داماد از خویشان دور و نزدیک پر بود . اگر بود دایره ای وگرنه بر ته دیگی مسی، میزدند و میرقصیدند. نه گله ای در کار بود و نه لفچ و لُنجی (اِفاده) آسمان رو ابری میکرد و زمین را فرش. ظهر هم که میشد هر کس راه خونه خودشو پیش میگرفت و عصرونه دوباره دور هم جمع بودند. جوانترها باهم بودند و و مسن ترها دورهم دلها شاد بود و غصه ها گُم
🤗قدیما تلویزیون نبود…
📺در شب نشینیا ، (که معمولاً هفتگی بود ، و در دوران عید بیشتر ) بزرگترا از تجربه شون تعریف میکردند و نُقل مجلس حکایات گلستان سعدی و فردوسی و اشعار حافظ و عطار و… بود . اون زمون ادب جایگاه والایی داشت
👌 فرزند بر پدر نمی تاخت و پدر حرمت فرزند رو نگه میداشت
😊 قوم و خویشهای دور که امروز ما اون ها رو هفتاد پشت بیگانه میدونیم .نوه و نبیره و پسر عمو و دختر خاله و دایی و عمه بودن.
چای استکانی نوشابه ی گوارا بود و تخمه ی خربزه آجیل مجلس. گاهی تاسپیده دم (مخصوصا تو تابستونا ) روی پلاس و زیلو مینشستن و تخمه میشکستن ، می گفتن و میخندیدن . مردم بی ادعا بودند در مجلسشان برای پُز جایی نبود. گاه میشد کسی در بین اقوام که وضع بهتری داشت به مناسبتی یا به بهانه ای گوسفندی چاق و چله قورمه میکرد و بچه ها کنار دیگ آبگوشت چرب و شور جمع میشدن و دود کنده را همراه بوی جزغاله استنشاق می کردن و گاه گاهی ناخنکی میزدن و مخصوصا که دزدکی کش میرفتن
😅یادش بخیر!
😔داستانهای ملا نصرالدین شادی بخش مجلس بود و خندهه ای بلند ته دل را از کدورت و کینه شستشو میداد
😇 سفره که پهن میشد بخار آب گوشت و بوی گوشت تف داده شده معده ها را به تلاطم می آورد . انواع ترشی و احیانا سبزی و پیازی که به ضرب مشت شکسته میشد؛ با چاشنی خنده و جوک سنگ خارا را آب میکرد. مثل امروز آب را با نَی نمی خوردن و آبگوشت را با قاشق و چنگال اونهم با هراس از بالا رفتن چربی و فشار خون و یا ترس از مرض قند. نان ترید شده در آبگوشت را چنان میخوردن که بیماری فرار میکرد وسلامتی به معده ها خوش آمد میگفت
😍اون زمان صفا بود. زن ومرد شریک غم وشادی هم بودند
☺️ مثل این روزها مرد از ندارم گفتن عرق شرم بر چهره اش نمی نشست و زن نمی گفت به من ربطی ندارد که نداری بزا و بیار . زن و مرد مکمل هم بودند درست مثل انگشتان دست
🙂خط زندگی را زیبا مینوشتن و سرنوشت را نیکورقم میزدن
😊نه مدرسی فمنیستی بود که بر آتش ملال و تفرقه بدمه و نه مکتب خود برتر بینی که به کوری چشم دختر آبجی خدیجه ؛ قباله رو سکه طلا کنه اون روزها مادران اگر چه ظاهرا بی سواد بودن ؛ اما در فن خانهداری مهارتی عجیب داشتن ؛ روان شناسی نخونده بودن اما روانشناسانه تربیت میکردن . اون روزا پسرا در برابر بابا نمی ایستادن و دخترا مادرا را امُّل نمی خوندن
😔 به تجربهی بزرگان و ریش سفیدای فامیل بها میدادن و اون ها خوش بختی رو به جوونا تقدیم میکردن
😌اون زمان بر عکس امروز سطح سواد پایین بود و سطح فهم بالا . خوش به حال پدربزگم که در زمانی میزیست که “چراغ موشی” روشنی بخش شبها بود. زود میخوابیدن و زود بیدار میشدن . جعبه ی شیطان نبود که تا سر صبح بر جامون میخکوبمون کنه و بی عفتی بهمون یاد بده
😔 اون روزا خیلی با امروز فرق میکرد خانواده به اجباری مقدس دور هم جمع میشدن . زمستونا زیر کرسی کنار هم مینشستن و با بوی زغال تاق و بنه نفس میکشیدن
😋 نه آسمی بود و نه سکتهای ؛ اگر بود نادر بود و مرگ مفاجاتش میخوندن .
هر چیز سر جای خودش بود . بهار که می اومد شهر و روستا را پر از عطر گلهای بادوم و زرد آلو و گلهای وحشی میکرد . بوی دیوارهای کاه گلی کوچه باغها با رایحه علفهای باران خورده آدم راسر مست میکرد
😍 رقص شاخه ها همراه غزلخوانی بلبلای آزاد در سپیده دم خنده بر لبها که نه دلها میاورد
😊اما امروز شده دود و خونه های آپارتمانی و برج و یه خونه سی ، چهل متری با دل هایی که جسمن نزدیک هم هستن و روحن ...
💔یاد باد آن روزگاران یاد باد ...
⚜کانال به عشق مهدی فاطمه (عج)
⚜🆔 @yamahdi_fateme313 💚