❤️خاطرات طنز شهدا ۱۱
❤️😂پا خروسی
😂🍂با آن سبیل چخماقى ، خط ریش پت و پهن كه تا گونه اش پایین آمده بود و چشم هاى میشى ، زیر ابروان سیاه كمانى و لهجه غلیظ تهرانى اش مى شد به راحتى او را از بقیه بچه ها تشخیص داد.
تسبیح دانه درشت كهربایى رنگى داشت كه دانه هایش را چرق چرق صدا مى داد.
اوایل كه سر از گردان مان درآورد همه ازش واهمه داشتند.
هنوز چند سال از انقلاب نگذشته بود و ما داش مشتی هاى قداره كش را به یاد داشتیم كه چطور چند محله را بهم مى زدند و نفس كش مى طلبیدند و نفس دارى پیدا نمى شد.
اسمش «ولى» بود.
عشق داشت كه ما داش ولى صداش بزنیم.
خدایى اش لحظه اى از
پا نمى نشست.
وقت و بى وقت چادر را جارو مى زد ، دور از چشم دیگران ظرف ها را مى شست و صداى دیگران را در مى آورد كه نوبت ماست و شما چرا؟
یك تیربار خوش دست هم داشت كه اسمش را گذاشته بود:
بلبل داش ولى!
اما تنها نقطه ضعفش كه دادِ فرماندهان را در مى آورد فقط و فقط پامرغى نرفتنش بود.
مانده بودیم كه چرا از زیر این یكى كار در مى رود.
تو ورزش و دویدن و كوه پیمایى با تجهیزات از همه جلو مى زد.
مثل قرقى هوا را مى شكافت و چون تندبادى مى دوید.
تو عملیات قبلى دست خالى با یك سرنیزه دخل ده ، دوازده عراقى را درآورده بود و سالم و قبراق برگشته بود پیش ما.
تیربارش را هم پس از اینكه یك عراقى گردن كلفت را از قیافه انداخته و اوراق كرده بود از چنگش درآورده و اسمش را با سرنیزه روى قنداق تیربار كنده بود.
با یك قلب كه از وسطش تیرِ پردارى رد شده بود و خونِ چكه چكه كه شده بود: داش ولی!
آخر سر فرمانده گردان طاقت نیاورد و آن روز صبح كه بعد از دویدن قرار بود پامرغى برویم و طبق معمول داش ولى شانه خالى مى كرد ، گفت:
«برادر ولى ، شما كه ماشاءالله بزنم به تخته از نظر
پا و كمر كه كم ندارید و همه را تو سرعت عقب مى گذارید ، پس چرا پامرغى نمى روید؟»
داش ولى اول طفره رفت اما وقتى فرمانده اصرار كرد ، آبخور سبیل پت و پهنش را به دندان گرفت و جویده جویده گفت:
«راسیاتش واسه ما اُفت داره جناب!»
فرمانده با تعجب گفت:
«یعنى چه؟»
آخه نوكر قلب باصفاتم ، واسه ما افت نداره كه پامرغى بریم؟
بگو پاخروسى برو ، تا كربلاش هم مى رم! زدیم زیر خنده.
تازه شصت مان خبردار شد كه ماجرا از چه قرار است.
فرمانده خنده خنده گفت:
«پس لطفاً پاخروسى بروید!»
داش ولى قبراق و خندان نشست و گفت:
«صفاتُ عشق است!»
و تخته گاز همه را پشت سرگذاشت.
🍂منبع:کتاب رفاقت به سبک تانک.
📚#خاطرات_طنز_شهدا_۱۱#پا_خروسی#کتاب_رفاقت_به_سبک_تانک #خاکی_ها @yade_shahid