#همسر_شهید بود،
۲۲ساله!
می دانست شوهرش فردا مهمان دارد
خواب دیده بود...
💤در عالم خواب گله ڪرده بود:
_دلتنگم ڪمیل!
پس ڪجایي؟
😢_مریم جان! محکم باش،
قرارمان چه بود؟!
صبر!
#صبر_زینبی...
مهمان ها آمده اند و او
از کُمِیلش روایت مےڪند،
از ڪمیلی که شب تولدش آخرین دیدارشان بود
💔ڪمیلی که در بحبوحه شیطنت های پژاک گوش به فرمان ولی زمان
💚برای دفاع از مرزهای سرزمین عاشقان راهی
کردستان شد.
هنوز صورت ڪبود و ورم کرده کمیل در ذهنش بود
نشناخته بودش
😰 تا زمانی که ریش کم پشت و تازه جوانه زده اش را دید.
آخرین بار که زنگ زده بود گفته بود
#پنجشنبه می آید امّا نه اینگونه!
یاد تردید هایش افتاد.
دودلی اش از همسر یک
#پاسدار شدن.
یاد زمانی که سر دیگ نذری
#امام_حسین همه چیز را به سالار شهیدان سپرده بود
💚یاد زمانی که فهمید ڪمیل هم همان موقع سر نذری همین کار را کرده بود!
وصلتی که سیدالشهدا واسطه اش باشد محال است ختم به
#شهادت نشود
😍💚_ ببینید،
من به ماموریت هایی می روم که
ممڪن است سالم برنگردم.
_منظورتان چیست؟
_ممکن است شهید شوم! با این قضیه مشکلی ندارید؟!
بهتش زده بود!
😧_با شهادتم مشکلی ندارید؟
مگر شهادت مربوط به سی سال پیش نبود؟!
مگر الان هم شهید میشوند؟!
_مشکلی ندارید؟
_خیر! مشکلی ندارم!
حالا نوبت او بود که بهتش بزند!
_واقعا مشکلی ندارید؟
_خیر!
#لبخند_رضایت😊را بر لبان کمیل دید اما حتی تصورش را هم نمیکرد که کمتر از شش هفت ماه دیگر تا شروع مشکلاتش باقی است.
تا شروع ندیدن کمیل،
تا شروع ”همسر شهید” شدن...
_آه کمیل!
فدای صورت سپید و روشنت که زیر آفتاب سوزان کردستان ارغوانی شده بود...
😔فدای لب های نوحه خوانت که لحظه ای از ذکر مصایب
#مادر_سادات باز نمی ایستاد
😔💔فدای پهلوی زخمی ات که همانند
مادر شکافته شد
😔💔آه کمیل!
فدای
#جهاد تو و یاران تو که تا آخرین نفر،
”سر” دادید اما ”سر” خم نکردید،
در برابر یزیدیان زمان...
و چه خوش گفت آن یار سفر کرده که :
آری! هرکه میخواهد ما را بشناسد
داستان
#کربلا را بخواند...
و ما مےگوییم هرڪه خواهد این بانوان را بشناسد
داستان
#زینب(س) را بخواند...
#همسر_شهید_مصطفی_صفری_تبار#همسر_شهید #همسرانه#شهادت #پاسدار#صبر_زینبی#ازدواج_موفق@yade_shahid 🌼🍃