#پایی_که_جا_ماند💟فصل چهارم:بغداد_زندان الرشید
#قسمت_دویست_و_بیست_و_یک✍️دژبانها به جان سیدعلۍ صالح افتادند. چنان او را زدند ڪه بدنش ڪبود شد.
هادے دیگر اسیر عربزبان ڪه در گردان حضرت رسول«ص» سرباز وظیفه بود، به دژبان عراقۍ گفت: قربان شما بلد نیستۍ درست بزنۍ، بذار من اونو بزنم!
نمۍدانم چطور هادے حاضر مۍشد سید را ڪه یڪ دست نداشت اینطور بۍرحمانه بزند. وقتۍ با ڪابل به دست قطه شدهے سید مۍزدند جگرم مۍسوخت.
بعد از ظهر سیدعلۍ صالح براے اینڪه برایش ناراحت نباشیم، گفت: دژبانها مرا بدسلیقه زدند، اما هادے درست
و حسابۍ ڪتڪ زد! جاے ڪابلهاے هادے روے بَدن سید ڪبودتر از جاے ڪابل عراقۍها بود. نمۍتوانستم به این راحتۍ به خودم بقبولانم یڪ اسیر ایرانۍ آنقدر سنگدل باشد ڪه براے رضایت عراقۍها
و مقدارے آب
و غذا
و چند نخ سیگار، فرماندهے خودش را آنطور بزند. آن هم فرماندهاے ڪه یڪ دست نداشت!
دژبانها سید را ڪه تا آن روز قِسر در رفته بود، بردند. بعد از ظهر آن روز بازجوها در زندان استخبارات او را بیش از دوساعت سین جیم ڪردند. سید آدم زیرڪۍ بود. در المیمونه از چنگ بازجوها نجات پیدا ڪرده بود. در این بازجویۍ هم جدش ڪمڪش ڪرد. هیچوقت فڪر نمۍڪردم سید از زندان انفرادے استخبارات جان سالم به در ببرد.
#قسمت_دویست_و_بیست_و_دو▪️پنجشنبه۱۶تیر۱۳۶۷_بغداد_زندان الرشید
✍️پوست بدنم مثل بادمجان به سیاهۍ مۍرفت. پایم به خاطر عفونت شدید گندیده بود. زخمهایم ڪرم زده بود. به خاطر نبود دارو، بۍتوجهۍ عراقۍها، شرایط غیر بهداشتۍ زندان
و از همه مهمتر نبردن به بیمارستان پایم سیاه شده بود. عفونت شدید موجب تڪثیر ڪرمها شده بود. ڪرمها تمام بدنم را گرفته
و ڪلافهام ڪرده بودند. شبانه روز از سر
و صورتم بالا مۍرفتند. شبها از دست ڪرمها خواب نداشتم. براۍ اینڪه داخل گوشهایم نروند، توۍ هر دو گوشم پارچه چپانده بودم.
ڪم ڪم داشتم حس لامسهۍ پایم را از دست مۍدادم. مۍدانستم ڪار پایم تمام است. نه مۍڪشتنم، نه مۍبردنم بیمارستان. فڪر مۍڪنم عراقۍها مۍخواستند مجروحین را آنجا نگه بدارند، تا بمیرند تا آن روز بیش از
بیست اسیر مجروح جان داده بودند.
دیگر از خودم هم خسته شده بودم. در محوطهۍ زندان سعۍ مۍڪردم با دیگران فاصله داشته باشم.
#قسمت_دویست_و_بیست_و_سه✍️احساس مۍڪردم براۍ همه تحمل ناپذیر شدهام. مۍخواستم در گوشهاۍ دور از چشم دیگران باشم تا از بوۍ آزار دهندهام ڪمتر اذیت شوند. از بس بوۍ مردار گرفته بودم، ڪمتر ڪسی رغبت مۍڪرد ڪمڪ ڪارم باشد. خود نگهبانها
و دژبانها هم از دیدنم حالشان به هم خورد. این موضوع را در نگاهشان به خوبۍ حس مۍڪردم. عراقۍها با دیدنم، بینۍشان را مۍگرفتند
و از من رو بر مۍگرداندند.
بعد از ظهر امروز تعدادۍ فیلمبردار
و خبرنگار به همراه یڪ عراقۍ وارد زندان شدند. خبرنگار جلیقه مخصوص خبرنگارۍ تنش بود. روۍ میڪروفن همراهش آرم مخصوص شبڪهۍ تلویزیونۍ عراق نصب بود. خبرنگار جوان
و سبزه رو، از همان سمتِ راستِ درِ ورودۍ زندان شروع به مصاحبه ڪرد. مجروحها به دیوار تڪیه داده بودند. بچهها یڪۍ یڪۍ به سوالات خبرنگار عراقۍ ڪه یڪ مترجم ایرانۍ همراهش بود، جواب مۍدادند. بیشتر سوالات دربارهۍ مشخصات فردۍ، نام یگان
و محل اسارت بود.
#قسمت_دویست_و_بیست_و_چهار✍️سؤال پایانۍ خبرنگار این بود:
_ چه پیامۍ براۍ خانوادههاتون دارید؟
خوشحال بودم ڪه بالاخره در ڪنار همهۍ این دردها
و سختۍها فرصتۍ برایم پیش آمده، تا خبر سلامتۍام را به خانوادهام برسانم. نوبت به سید محمد شفاعت منش رسید. او بعد از معرفۍ خودش گفت: از پدرم علۍ مردان مۍخواهمووظیفهۍ خودش را به نحو احسن انجام دهد; مواظب گوسفندان باشد; سعۍ ڪند چوپان خوبۍ باشد، از گلهها خوب مواظبت ڪند
و بداند ڪه ڪوتاهۍ در انجام وظیفهاش پذیرفته نیست!《منظور سید محمد، علۍ مردان روستاد فرماندهۍ گردان امام علی«ع» بود. سید محمد در آن گردان فرماندهۍ دسته بود. همان دستهاۍ ڪه در پد بیتاللهۍ مۍجنگید. سید محمد مۍخواست بگوید: علۍ مردان! مواظب نیروهاۍ تحت امرت باش
و به تڪلیف خودت خوب عمل ڪن منظورش از گوسفندان هم نیروهاۍ گردانش بود.》
بعد از سید محمد نوبت به نصرتالله غلامۍ بچهۍ بوشهر رسید. او ڪه ڪتابۍ صحبت مۍڪرد، ضمن معرفۍ خودش گفت: به پدرم روحالله سلام مۍرسانم. دلم برایت تنگ شده. امیدوارم خداوند سایهۍ شما را از سر خانوادهام ڪم نڪند. در پایان به مردم عزیز بوشهر مۍگویم ڪه ما سعۍ مۍڪنیم آبروۍ رئیس علۍ دلاورۍ باشیم. روحیهۍ ما خوب است. پیام دیگرم این است ڪه حال ما خوب است
و نگران نباشید.
#ادامه_داره....
🌸 @yade_shahid 🌸