#همسرانه#دلتنگی#عاشقانهروز اول ربیع الاول بود،
داشتم تو اشپزخونه میوه تزیین میکردم تا وقتی که اقا جوادم میان براشون ببرم و میل کنند
❤️☺️صدای چرخش کلید توی قفل در ب گوشم رسید...
ای جان اقا
جواد ما اومد
😍😍بلند سلام کردم...
سلاااااام حاااج اقا...
😁دویدم و رفتم ب استقبالشون.
اااا....نیستش که،صدای در بود که
😕😕 در رو باز کردم پشت در هم نبودن
😳😕خونه حیاطی بود و پنجره رو به حیاط داشت.
پرده رو کنار زدم ببینم از حاج اقامون چه خبر...
که یکهو یک جیغ بلند کشیدم
😰😰اخه اقا
جواد با یک دسته گل بزرگ پشت پنجره بودن،و میخاستن طبق معمول بنده رو غافلگیر کنن
😐😁😁نمیدونستم بخندم یا غر بزنم؟
🙄امدن داخل گل رو بهم دادن و هدیه ای ک پشت سرشون پنهان کرده بودن رو بهم دادن،ی پیرهن خوشگل
😍👌و بهم گفتن حاج خانومم مشکی از تن دربیار اما غم ارباب تو جون ما هست.
اما ربیع هم ماه بزرگیه،بچه شیعه باید به تولدای مولاش حساس باشه
☺️و گفتن حالا لباس بپوش تا بخاطر جشن ماه خوب ربیع الاول ببرمت بیرون...
#همسرانه#ربیع_الاول#عاشقانه#شهید_جواد_تیموری@shahidjavadtimori1796