•┈••✾•
🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
📜#زندگینامه خودگفته
💠شهید مدافعحرم جواد دوربین
🖍قسمت دوم
🔸سوت پایان جنگ تحمیلی که به صدا درآمد، همه چشم به راه برادر کوچکم جمال بودیم اما او از من شایستهتر بود؛ جمال سیزدهم خرداد۱۳۶۷ در زبیدات عراق شهید شد و پیکرش، سال۱۳۷۵ به آغوش ما برگشت. در اواخر دههی شصت، جدایی از برادر کوچکم و بهترین دوستانم و بعد هم عروج ملکوتی حضرت امام برایم خیلی سخت گذشت. به شهر برگشتم. شرایط به سرعت در حال تغییر بود. حسرت به دل ماندم از اینکه ماندهام و بازگشتهام.
🔹من ماندم و همسر و چهار فرزند و خانهی مستأجری و تألّمات بعد از جنگ و خاطرات زیبای دوران دفاع مقدس که به یاد ماندههای من از سالهای ابتدایی دهه هفتاد را تشکیل میدهند. در اولین سالگرد رحلت امام خمینی، با جمعی از دوستان بسیجی عازم مرقد مطهر امام شدیم که حال و هوای جبهه را زنده میکرد. توفیق زیارت پیر جماران و همراهی با دوستان همرزم در کاروان پیاده سالها نصیبم شد.
🔸به برکت انقلاب و سپاه، امکان ادامه تحصیلات عالیه را پیدا کردم اما حقوقم کفاف هزینههای اضافه و حاشیهای را نمیداد. حتی مدت زیادی طول کشید تا توانستم خانهی نیمهکاره را مجهّز به یک حمّام کنم. از این رو، سهروز آخر هفته که از دانشگاه برمیگشتم انزلی، به شیلات میرفتم و به صورت روزمزد کار میکردم. گاهی هم میشدم شاگرد اوستا، یاورِ بنا، تا بالاخره از این طریق، هزینهی ایاب ذهاب و مخارج تحصیل و پولِ تو جیبیام رو تأمین کنم.
🔹اوستا یاور میگفت آقاجواد! من خجالت میکشم که به شما بگویم ملات بگیر، سنگ بده ولی من به او میگفتم اوستا شما کمک بزرگی به من میکنید. آغاز دورهی دانشگاه یعنی تنها گذاشتنِ مجدد خانواده. از سی و چند سال زندگی مشترک، بیشک نیمی از آن را یا در جبهه بودم یا مأموریت و آموزش و رزمایش و... و این شد که از چهار فرزند، تنها هنگام تولد مهدی در کنار همسرم باشم. فاطمه هم که به دنیا آمد، علییرغم اینکه در بندرانزلی بودم ولی به خاطر وضعیت فوقالعاده، تا ۷روز اول نتوانستم تنها فرزند دخترم را ببینم.
🔸حقیقت اینست که من لحظات شیرین و تلخ دوران طفولیّت فرزندان را شاهد نبودم و بارِ تمام زندگی، از تغییر منزل کرایهای و اسبابکشی تا بزرگکردن سه پسر و یک دختر، مشکلات خانهی نیمهکاره و کاستیهای بسیار ناشی از مسائل مالی برعهدهی همسرم بود. ایشان صبورانه و مقاوم از من حمایت کرد و در عین حال، پای ثابت مجالس و راهپیماییهای ملی و مذهبی بود و هست.
🔹یکی از بزرگترین انگیزههای خدمت در دههی هفتاد و هشتاد ضمن پاسداری از حریم ولایت فقیه و کیان نظام مقدس اسلامی، حشر و نشر با بسیجیهای عزیز بود. خصوصاً ارتباط با جوانان و نوجوانان. وظیفه داشتم برایشان از شهدا و جبهه و جنگ بگویم تا متوجه امنیت و آرامش و رفاهی که از آن بهرهمند هستند، بشوند. از دورههای آموزشی و رزمایشها تا جلسات پایگاههای مقاومت، سعی کردم فرصت را برای انتقال خاطرات و تجربیاتم مغتنم بشمارم.
🔸به پایان دورهی خدمت موظّفی در سپاه رسیدم و با مو و محاسنی سپید، درحالیکه چند روزی از تولد اولین نوهام گذشته بود، لوح بازنشستگی به دستم رسید. دوستان گفتند که جوادجان بازنشسته شدهای، راحت شدی، برو استراحت کن. گفتم از سپاه بازنشسته شدم، از انقلاب که بازنشسته نشدهام. بلافاصله به دعوت آموزش و پرورش و با همکاری بسیج دانشآموزی به عنوان سرمربی آموزش دفاعی مدارس انزلی مشغول به فعالیت شدم. ارتباط با دانشآموزان که غالباً متولدین دهه هفتاد و هشتاد بودند، برایم بسیار لذتبخش بود.
#سالروزشهادت...
🕊•┈••✾•
🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•