قسمت39
ادامه
در یک مرحله از عملیات کربلای 5 مهمات ما تمام شد. چند نفر رفتند عقب مهمات بیاورند اما دیر کردند. هوا در حال روشن شدن بود. محمد توسل پیدا کرد به
#حضرت_زهراس به همراه بچه ها. مهمات رسید، همان موقع دشمن حمله کرد اما موفق نشد.
بار دیگر در عملیات کربلای 5 داشتیم به طرف دشمن پیش روی می کردیم. گلوله و انفجار و رگبار، زمین را می لرزاند و صدا به صدا نمی رسید. بچه ها راه را بلد نبودند. تعدادی اشتباه رفتند. هرچه محمد فریاد می زد، بی فایده بود. ناگهان رفت روی بلندی و با دست اشاره می کردو داد می زد:
#یازهراس...
این نام هم رمز عملیات بود هم نام گردان. با کمال تعجب دیدم تعدادی از بچه های کنار بلندی سینه می زنند و می گویند: یا زهرا ی... یا زهرا س.
محمد سریع پایین آمد و گفت: بابا حرکت کنید، حالا که وقت سینه زنی نیست.
#پایان#زندگینامه_شهید_تورجی_زاده @yade_shahid