#حرف_دل_فرزند_جانباز:
✍✍به احترام سختی های طاقت فرسای جانبازان شیمیایی...
😷😷چه کسی معنای تاول را درک میکند؟
😫چه کسی شب هایی که پدر با خس خس سینه به صبح رساند ه را دیده؟
🙄😔تا صبح کنار تختش با بیداری پدرم بیدار بودم و از رنج پدرم قلبم سوخت...نه یک روز بلکه سالیان سال
شب هایی که وقتی پدرم با چشمانی نگران به من میگفت پسرم کپسول اکسیژنم تا صبح تمام نمیشود؟
😥نگران بود...نگران قطع شدن نفس های پر دردش
😔سرفه هایش بقدری سخت بود که صورتش سیاه میشد
😰😷و چشمانم برای مظلومیتش گریان...
به راهرو میرفتم و گریه چشمانم را پاک میکردم که مبادا قلب پدرم رنجور شود.
بابا جانم تاول های پاهایت را روزی چند بار پانسمان میکردم...که روز به روز بدتر میشد و قلب من خون تر
💔 کاش بودی بابای خوبم...من به فدای تو شوم
😢روز هایی بود که بعد چندین بار پانسمان کردن خجالت میکشید صدایم کند و بگوید پسرم پاهایم میسوزد و فقط گریه میکرد...
😭دستانش را میبوسیدم و میگفتم خوب میشوی باباجانم نگران نباش...ولی نشد و پر کشید و رفت...
🕊🕊باباجانم هنوز کپسول اکسیژنت را روبرویم دارم و دلم تنگ میشود بگویی پسرم کپسولم تمام شده...
😷🤒 باباجانم نیستی ببینی کپسولت را هم پر کرده ام
وسایل پانسمانت را هم آماده دارم...فدایت شوم که شب و روزت درد بود و درد.
روزهای آخر که بر روی تخت بیمارستان بودی
کنارت بودم دستت را بوسیدم و گفتم بابایی یک بار دیگر چشمانت را باز کن امیدت آمده....
🖐به من میگفت پسرم اسم تورا
#امید گذاشتم چون امیدی به برگشت از اسارت نداشتم....
😔باباجانم دلم برایت تنگ شده کاش بودی...
💔💔 باباجانم تو بهترین بابای دنیا بودی
👨❤️شیمیایی تورا از ما گرفت...
🕊🕊برای ما
#شهیدی بابای خوبم حتی اگر آنان که باید بگویند، نگفتند...
😔😔#جانباز_شهید_محمد_معصومی_مقدم تاریخ شهادت96/4/6
@yade_shahid