Смотреть в Telegram
کودک روانه از پی بود، نق‌نق کنان که: «من پسته...» «پول از کجا بیارم من؟» زن ناله کرد آهسته. کودک دوید در دکّان، پایی فشرد و عرّی زد گوشش گرفت دکان‌دار: «کو صاحبت، زبان بسته!» مادر کشید دستش را: «دیدی که آبرومان رفت؟» کودک سری تکان می‌داد، دانسته یا ندانسته. یک سیر پسته صد تومان، نوشابه، بستنی... سرسام!» اندیشه کرد زن با خود، «از زندگی شدم خسته. دیروز گردوی تازه دیده‌ست و چشم پوشیده‌ست هر روز چشم پوشی‌هاش با روز پیش پیوسته» کودک روانه از پی بود، زن سوی او نگاه افکند با دیده‌ای که خشمش را بارانِ اشک‌ها شسته. ناگاه جیب کودک را پُر دید ــ «وای! دزدیدی؟» کودک چو پسته می‌خندید با یک دهان پُر از پسته... @vaznedonya سیمین بهبهانی #وزن_دنیا #شعر_بخوانیم
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств