Смотреть в Telegram
مرد همسایه پیرمرد را می‌شناسم. از بیمارستان و مراجعاتش. حتما برایتان پیش آمده، بعضی چهره‌ها در ذهن می‌مانند. در یکی از واحدهای آپارتمان روبه‌رو زندگی می‌کند. پیرمردی آرام و محترم است. کت و شلوار می‌پوشد و همیشه ظاهری آراسته دارد. چند روز است همسرش فوت کرده است. آمده بود و اجازه می‌خواست تعدادی از اعلامیه‌های وفات را روی دیوار آپارتمان ما نصب کند. با صدایی گرفته حرف می‌زد. احتمالا هیچگاه به این فکر نمی‌کرده روزی برای چنین کاری از همسایه‌ها درخواستی داشته باشد. روز بعد در خیابان دیدمش. کنارش تاج گل بزرگی از گل‌های سفید دیده می‌شد. برای مشایعات مهمانان ایستاده بود، سرش را کج کرده، و دستهایش را روی هم گذاشته بود. گاهی سر بلند می‌کرد و حرفی می‌زد. خمیده‌تر شدنش را می‌شد حس کرد. صدای زمزمه‌ی تسلیت دیگران به گوش می‌رسید و غم پیرمرد در دل هر کسی که نگاهش می‌کرد، سنگین‌تر می‌شد. غم عجیبی در چهره‌اش بود. غمی همراه با ترس. ترس از تنهایی. ترس از بی‌همدمی. #یادداشت @vazhechean
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств