برف چیز دیگریست❄️
در جنوب زندگی میکنم. خوزستانِ گرم و آتشین.
این روزها همه از برف میگویند و مینویسند.
از چه میگویند؟
از خاطرات کودکیشان که با برف عجین شده.
هویج و کلاه برای آدم برفی که ساختهاند و دوستی که گلولهی برفی پرتاب میکند. نگاه از پنجره به خیابان سفید شده از برف. درختان خشک و لخت حیاط که لباس برفی پوشیدهاند. شال گردن و دستکش و ژاکتهایی که مادران و مادربزرگها بافتهاند. لیز بودن زمین و با احتیاط راه رفتنها و یک عالمه خاطره.
در این میان از زمین خوردنها و پر آب شدن کفشها و یخ کردن دماغشان هم صحبت میکنند.
دوست ندارم این یادداشتها را بخوانم و بشنوم. حسادت میکنم؟ صد در صد. صادقانه میگویم. چرا کتمان کنم. حالا هم دوباره برف. فیلم میگیرند از رقص و شادی و بارش دانههای برف. سعی میکنم زیاد توجه نشان ندهم. نه اینکه خدای ناکرده نخواهم شاد باشند. شاد باشند و پایکوبی کنند و بخندند. همه سزاوار شادی هستند.
فقط… خب… چه بگویم.
شرمنده از این احساسات متناقض هستم.
عذر تقصیر. از بعضی نعمتها بهرهمند نبودهام. تجربیاتی را هرگز نداشتهام. میدانم مجوزی برای حسادت نیست. ولی امیدوارم این حسد بر من بخشیده شود.
پ ن :نمیخواهم فکر کنم این احساسات بچهگانه است و خیلیها اینگونهاند، و تجربههای زیادی است که من و امثال من کسب نکردهایم. نمیخواهم به این فکر کنم، برف نبینم که نمیمیرم. خاطرات دیگر که دارم.
میخواهم بگویم برف چیز دیگریست.
#یادداشت
@vazhechean