Смотреть в Telegram
مترسک مترسک را در مزرعه گذاشتند روی سینه‌اش در سمت چپ تکه پارچه‌ای بود قرمز رنگ دختر مزرعه‌دار عاشق شده بود پسرک عرق می‌ریخت زیر آفتاب سوزان کلاهی را حس کرد روی سرش گذاشتند مترسک دلش سوخته بود دخترک مهمان کرد مترسک را به عصرانه چای ریخت برایش کنارش نشست مترسک خندید با هم حرف می‌زدند او شنونده‌ی خوبی بود همیشه رازهایش را به او می‌گفت مترسک رازبانی‌اش را ثابت کرده بود باد با شتاب خود را به او رساند مترسک همواره با آغوش باز در انتظارش بود #یادداشت @vazhechean
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств