گرهگشا
این گرهستیزِ پیچپیچ
ریشه را گره نمیزند به خاک
خنده را گره نمیزند به لب
رخت را گره نمیزند به بند
هیچ را گره نمیزند به هیچ
کار او گرهگشایی است و بس
از تمام تارها و پودها
از تمام بندها و رختها
پردههای رازها
سیمهای سازها
از هر آنچه جز طلسم سفتوسختِ رنجهای بیشمارمان
جرعههای ناگوارمان
لقمههای زهرمارمان
دردهای دستبرندارمان
از هر آنچه جز هزار و یک گره که میزند گرهگشاییاش به کارمان
شخم میزند هرآنچه کِشتهایم
پنبه میکند هرآنچه رشتهایم
بیخیالِ رسم و راه خود نمیشود
همچو گربهای کلافبازکن
سرگذشتِ بافههای نیمهکاره را درازکن
بعد هم به گوشهای نشین و نازکن
ریشه را گره نمیزند به خاک
خنده را گره نمیزند به لب
رخت را گره نمیزند به بند
هیچ را گره نمیزند به هیچ
این خرابکار سربلند
این گرهستیز پیچپیچ
◽️ وحید عیدگاه طرقبهای
@vahididgah