Смотреть в Telegram
خزان آمد خزان و با دم باد وزان خوشم بو می‌کنم هوای خزان را وز آن خوشم از بادِ خستگی‌برِ گاهِ رزان که زد بر هرمِ رخوت‌آورِ خرماپزان خوشم خون رزان به فصل خزان جوش می‌زند فصل خزان به جوشش خون رزان خوشم سرد است و چای می‌چشم و باده می‌مزم این را چشان خوشانم و آن را مزان خوشم لب می‌گزم به باده و می‌سوزم از درون تنها منم که سوخته و لب‌گزان خوشم یک امشبی سخن ز هیاهوی روزگار با من مگو که با همه چیزی جز آن خوشم ای برگ سبز دفتر تقویم سالیان خوش باش با بهار که من با خزان خوشم #در_زیر_ابرهای_نبارنده ◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای @vahididgah
Telegram Center
Telegram Center
Канал