سترون
(سرودهٔ مهدی اخوان ثالث)
سياهی از درون كاهدود پشت درياها
برآمد با نگاهی حيلهگر با اشكی آويزان
به دنبالش سياهیهای ديگر آمدند از راه
بگستردند بر صحرای عطشان قيرگون دامان
سياهی گفت: اينك من، بهين فرزند درياها
شما را ای گروه تشنگان سيراب خواهم كرد
چه لذّتبخش و مطبوع است مهتابِ پس از باران
پس از باران جهان را غرقه در مهتاب خواهم كرد
بپوشد هر درختی ميوهاش را در پناه من
ز خورشيدی كه دايم میمكد خون و طراوت را
نبينم وای اين شاخك چه بیجان است و پژمرده
سياهی با چنين افسون مسلّط گشت بر صحرا
زبردستی كه دايم میمكد خون و طراوت را
نهان در پشت اين ابر دروغين بود و میخنديد
مه از قعر محاقش پوزخندی زد بر اين تزوير
نگه میکرد غار تيره با خميازهٔ جاويد
گروه تشنگان در پچپچ افتادند: ديگر اين
همان ابر است كاندر پی هزاران روشنی دارد
ولی پير دروگر گفت با لبخندی افسرده:
فضا را تيره میدارد، ولی هرگز نمیبارد
خروش رعد غوغا كرد با فرياد غولآسا
غريو از تشنگان برخاست: باران است، هی، باران
پس از هرگز خدا را شكر، چندان بد نشد آخر
ز شادی گرم شد خون در عروق سرد بيماران
به زير ناودانها تشنگان با چهرههای مات
فشرده بين كفها كاسههای بیقراری را
تحمّل كن پدر، بايد تحمّل كرد، میدانم
تحمل میكنم اين حسرت و چشمانتظاري را
ولی باران نيامد، پس چرا باران نمیآید؟
نمیدانم، ولی اين ابر بارانیست، میدانم
ببار ای ابر بارانی ببار ای ابر بارانی
شكايت میكنند از من لبان خشك عطشانم
شما را ای گروه تشنگان سيراب خواهم كرد
صدای رعد آمد باز، با فرياد غولآسا
ولی باران نيامد، پس چرا باران نمیآيد؟
سرآمد روزها با تشنگی بر مردم صحرا
گروه تشنگان در پچپچ افتادند: آيا اين
همان ابر است كاندر پی هزاران روشنی دارد؟
و آن پير دروگر گفت با لبخند زهرآگين:
فضا را تيره میدارد، ولی هرگز نمیبارد
مهدی اخوان ثالث
دفتر زمستان