✨️بَدرِ چاچی
✨️چاچ، شهری در ناحیهی ماوراءالنهر (سرزمین بین دو رود جیحون و سیحون) بود که امروزه تاشکند نامیده میشود.
در اواخر قرن هفت شاعری در این شهر به دنیا آمد که پس از فراگیری علوم مقدماتی در زادگاهش، به سبب آشفتگی اوضاع ماوراءالنهر به هند رفت و در آنجا با تخلص《بَدر چاچی》به دربار محمد تُغلُق (از پادشاهان سلسلهی تُغلُقیه که در هند حکومت داشتند) راه یافت و تا پایان عمرش در همانجا با عزت و احترام به کار شاعری پرداخت.
بدر چاچی در اصل شاعری قصیدهسُراست. قصاید او (که عموماََ درونمایهی مدح و ستایش دارند) در زمرهی سختترین و دیریابترین اشعار فارسی و موفقترین تقلیدها از قصائد خاقانیاند.
علیرغم شباهت بیان او به خاقانی، مواردی از قبیل: دوری از محیط جغرافیایی ایران و روحیهی خاص وی، باعث شدهاند بعضی اشعارش به لحاظ سختی و دیریابی حتی از خاقانی نیز پیشی بگیرد!
همین سخت بودن اشعارش باعث شده تا او را دارای《طرزی غریب و ناشناخته》بدانند. به قول ادوارد بروان: مردم هند در گذشته فخر میکردند که فلان کس دیوان بدر چاچی را میفهمد و درس میگوید و او را همراه با امیرخسرو دهلوی و حسن دهلوی به عنوان سه شاعر مشهور هند و در ردهی بعد از سعدی و مولوی قرار میدادند.
علاوه بر قصاید که بخش عمدهی دیوان بدر هستند، غزلیات، قطعات و رباعیاتی هم از او برجای مانده است.
مجال نیست که از قصائد پُرطمطراق و دشوار او نمونهای نقل کنم. به همین خاطر ابیاتی از غزلهایش را ارائه میدهم که نسبتاََ سادهتر و روانتر اند.
ببینید لعل و مروارید را به چه زیبایی استعارهای از لب و دندان معشوق ساخته. کنار هم بودن لعل و مروارید و آب حیات هم تلمیح به بخشی از داستان اسکندر و آب حیات دارد. جدا از تشبیه زردیِ روی به زعفران، ایهامتناسبِ بین نیل و فرات به شدت هنرمندانه است:
ای به گِردِ قندِ شِکَّرپاشِ تو رُسته نبات!
لعل و مرواریدِ تو، سرچشمهی آبِ حیات!
وَسمهی ابروت کرده رویِ ما را زعفران
نیلِ رُخسارت کشیده رویِ ما را در فرات...
این دو بیت، از میان یکی از غزلیاتش انتخاب شده؛ به شکل طبیعی، غزلیات او دارای همان ویژگی های شاعران دورهی بینابین (شاعران حدفاصلِ سبکهای خراسانی و عراقی مثل: خاقانی و انوری و کمالالدین اسماعیل اصفهانی) است.
و اینها ابیاتی از یک غزل برجستهی او...
دوبیت آخر مفهوم اروتیک عجیبی دارند که برای رعایت عفتِ کلام، از شرح و بسطِ آنها معذورم.
اگر خودتان متوجه شدید، نوشِ جانتان:)
بیان چنین مفهوم تند و صریحی در لفافهای اینچنین، کار هر کسی نیست:
دوش زاندَم که شبِ تیره سرِ زلف گشود،
ماهِ خورشیدرُخَم تا به سحر دَر بَر بود...
رُخِ او در نظرِ بَدر فزون بود ز مِهر
دهنش در سخن از ذره بسی کمتر بود!
کوه را بر سرِ یک موی چنان جنبش داد،
که تو گفتی که مگر زلزلهی محشر بود!
آشکارا شده زان زلزلهی روحنگار،
سیمِ محلول که در بُسَّدِ ما مُضمَر بود
#بدر_چاچی#علی_احمدی_راد #تخت_طاقدیس https://t.center/takhte_tagdis