🔰 مینشست گوشهای، دور از چشم بقیه. با خودش زمزمه میکرد و اشک میریخت. خودش را سرزنش میکرد و به نفْسش تشر می زد که: «مهدی! فکر نکنی کسی شدی که اینا این قدر خاطرت رو میخوان. نه، اشتباه نکن، تو هیچی نیستی، تو خاک پای این بسیجیهایی.»
🔰 این ۱۸ توالت که سهله، اگه سطل بدی دستم و بگی همه این کثافت ها رو بریز توش و ببر خالی کن توی بیابون، تا آخر سربازی هم کارت همینه، با کمال میل قبول میکنم ولی محاله پام رو بذارم تو اون خونه (خونهی سرهنگ طاغوتی با همسر بی حجابش)