مرکز نزدیکی به خدا

#دوراهی
Канал
Логотип телеграм канала مرکز نزدیکی به خدا
@tobe94Продвигать
2,67 тыс.
подписчиков
10,8 тыс.
фото
2,35 тыс.
видео
2,88 тыс.
ссылок
✨با مـا یه پاکی دلچسب رو تجربه کن🕊 به سایتمون هم سر بزن👇 www.tobe94.com لیست پاکی/مسابقه/ارسال تجربه @Listpaki_mosabeghat تبادل و تبلیغ👇 @tabadol_tobe94 آیدی اینستاگرام👇 @tobe94com آیدی سروش و ایتا👇 @tobe94 رادیو توبه👇 @tobe94radio
می‌گشت و می‌گشت...
تا نزدیکی‌های صبح درون این فضا بود،
از صفحه‌ای به صفحه‌ی دیگر،
صفحاتی که تمامی نداشت...

🔹آن شب هم به ظاهر مثل شب‌های قبل بود
اما گویا بنا بود در موقعیتی قرار بگیرد که می‌توانست او را از این مرتبه هم پایین‌تر بکشد.

باز هم صحنه‌های فریبنده، دلش را برده بود و چشمانش جز آن صفحه‌ی مجازی، چیز دیگری را نمی‌دید👀

این بار هم در محیطی قرار گرفته بود که تماما حرف‌هایش رنگ و بوی شهوت می‌داد. همان رنگی که مجذوبش شده بود...

💥که ناگهان جمله‌ای در آن بین، برق از سرش پراند!
"چه ‌می‌بینم؟!!!❗️
به امامم حسین توهین کرده؟!‼️
چرا اینقدر بد ذات است؟! من که مجذوبش شده بودم! آخر توهین به امام...
چه خبر است؟!❗️
دیگران چرا این حرفهای زشت را ادامه داده‌اند؟!
خدایا من در چنین فضایی چه می‌کنم؟!"


🌟در لحظه‌ای هزاران فکر از سرش عبور کرد؛ به طوری که چشمان شهوت‌آلودِ خیره به صفحه‌اش می‌خواست سیاهی برود.

🚨می‌توانست بماند و بی‌خیال شود؛ یا برود و بیزار شود...

"نه، من هرچه باشم با این‌ها یکی نیستم؛ هرچه باشم حسین را دوست دارم😔
نه! نه! خدایا راه من از این یزیدی‌ها جداست."

#دوراهی
#حواست_باشه
@tobe94
می‌گشت و می‌گشت...
تا نزدیکی‌های صبح درون این فضا بود،
از صفحه‌ای به صفحه‌ی دیگر،
صفحاتی که تمامی نداشت...

🔹آن شب هم به ظاهر مثل شب‌های قبل بود
اما گویا بنا بود در موقعیتی قرار بگیرد که می‌توانست او را از این مرتبه هم پایین‌تر بکشد.

باز هم صحنه‌های فریبنده، دلش را برده بود و چشمانش جز آن صفحه‌ی مجازی، چیز دیگری را نمی‌دید👀

این بار هم در محیطی قرار گرفته بود که تماما حرف‌هایش رنگ و بوی شهوت می‌داد. همان رنگی که مجذوبش شده بود...

💥که ناگهان جمله‌ای در آن بین، برق از سرش پراند!
"چه ‌می‌بینم؟!!!❗️
به امامم حسین توهین کرده؟!‼️
چرا اینقدر بد ذات است؟! من که مجذوبش شده بودم! آخر توهین به امام...
چه خبر است؟!❗️
دیگران چرا این حرفهای زشت را ادامه داده‌اند؟!
خدایا من در چنین فضایی چه می‌کنم؟!"


🌟در لحظه‌ای هزاران فکر از سرش عبور کرد؛ به طوری که چشمان شهوت‌آلودِ خیره به صفحه‌اش می‌خواست سیاهی برود.

🚨می‌توانست بماند و بی‌خیال شود؛ یا برود و بیزار شود...

"نه، من هرچه باشم با این‌ها یکی نیستم؛ هرچه باشم حسین را دوست دارم😔
نه! نه! خدایا راه من از این یزیدی‌ها جداست."

#دوراهی
#ترک_گناه
#فضای_مجازی
#فیلم_مستهجن
@tobe94
۲۴ سال سن داشت و هنوز مجرد بود.
ساعت‌هایی از روز، ماشین پدرش رو می‌گرفت تا باهاش مسافرکشی کنه و بتونه پولی برای زندگی آینده‌ش دربیاره.

🔹جمعه عصر بود نزدیکای غروب... و کمتر مسافری هم پیدا می‌شد.
همینطور که با ماشین می‌رفت، یه خانم میانسال با ظاهری معمولی کنار خیابون به نشانه‌ی دربست دست تکون داد.
زد کنار. قیمت و مسیر رو با هم طی کردن و خانم هم سوار شد.

🔹مسیر طولانی بود و مقصد یکی از محله‌های نسبتا سطح پایین شهر بود.
به مقصد که رسیدن، خانم با لحنی کاملا معمولی گفت: آقا من پول ندارم بهتون بدم!

🔹راننده‌ی جوان که حالتی توام با خشم و تعجب پیدا کرده بود، گفت: خانم یعنی چی پول ندارید؟! چرا از اول نگفتید که من این همه راهو نیام؟!

خانم گفت:
آقا باور کن وضعم خوب نیست، پولی ندارم؛ ولی در عوضش برای هر کاری بخوای در خدمتتم. خونه‌مم همین جاست، تا دو سه ساعت دیگه هیچ کسی نیست!

🔹راننده‌‌ی جوان با حالتی بهت زده، آب دهانش رو به سختی قورت داد و چند ثانیه‌ای رو بدون هیچ حرفی مکث کرد... گویا توی ذهنش داشت خیلی چیزها رو برآورد می‌کرد. ضربان قلبش تند شده بود و معلوم بود ذهن و روحش حسابی مشوش و درگیر شده...

💥ناگهان رو کرد به خانم و گفت:
پیاده شو خانم! پولم رو که ازم گرفتی، میخوای ایمانم رو هم بگیری؟! پیاده شو برو...

#دوراهی
#ترک_گناه
@asemani114
▫️ @tobe94 ▫️