مرکز نزدیکی به خدا

#ازدواج_در_وقت_نیاز
Канал
Логотип телеграм канала مرکز نزدیکی به خدا
@tobe94Продвигать
2,67 тыс.
подписчиков
10,8 тыс.
фото
2,35 тыс.
видео
2,88 тыс.
ссылок
✨با مـا یه پاکی دلچسب رو تجربه کن🕊 به سایتمون هم سر بزن👇 www.tobe94.com لیست پاکی/مسابقه/ارسال تجربه @Listpaki_mosabeghat تبادل و تبلیغ👇 @tabadol_tobe94 آیدی اینستاگرام👇 @tobe94com آیدی سروش و ایتا👇 @tobe94 رادیو توبه👇 @tobe94radio
#تجربه_من
#ازدواج_در_وقت_نیاز

پاییز ۹۶ اولین خواستگار، وارد منزل ما شد. از یه شهر دیگه اومده بودن و بدون اطلاع قبلی...

همون روز با دوستم رفته بودیم بیرون ...خونه ی دوستم بودم که مامانم زنگ زد و بهم گفت: «کجایی؟! برات خواستگار اومده»

حالا قیافه ی من 😳😳😳 و
قیافه ی دوستم 😂😂😂

خلاصه من حسابی متعجب و عصبانی از عدم هماهنگی خانواده ی خواستگار محترم😠 رفتم خونه...

تا حالا خواستگاری خونمون نیامده بود منم مثل این خواستگار ندیده ها فقط میخواستم ببینم خواستگارم چه شکلیه... ولی وقتی دیدم سرش پایینه دیگه خجالت کشیدم و خیلی نگاه نکردم. دیگه عصبانی نبودم.....

حدود نیم ساعت همون روز ایشون حرفاشو زد و جلسه ی بعد منم ۴۵ دقیقه سؤالامو پرسیدم و جلسه سوم....

جلسه ی سومی در کار نبود. کل حرف زدن های ما یک ساعت و ربع شد جمیعاً. که خیلیا این زمان رو خیلی کم می دونستن، ما فقط سوالات اساسی رو از هم میپرسیدیم مثلاً اولین سؤال همسرم در اعتقاد داشتن به رهبری و پیروی از ولی فقیه بود. از جمله سؤالاتمون تعداد فرزند بود که هر دو بر تعداد زیاد توافق داشتیم. رفتیم آزمایش و بعد هم جلسه ی مهم مهریه....

دختر های فامیل ما در سنین بالا ازدواج میکنن مثلاً دختر عموی بنده ۳۰ سالش بود که عقد کرد.

حالا شما خودتون، قیافه فامیل رو بعد از شنیدن خبر ازدواج من تصور کنید. همه مخالف بودن، به جز یکی دو نفر...

خلاصه بزرگای فامیل اومدن واسه تعیین مهریه، هر کسی هم میخواست واسه منی که به اعتقاد خودشون بچه بودم بزرگی کنه و بیشترین مهریه رو بنویسه، منم به مامانم گفتم اگه خیلی زیاد نوشتین امضاء نمیکنم...

دیگه بعد از دو ساعت جلسه ی بزرگان و صحبت های فراوان با من ۱۱۴ سکه تصویب شد 😭😭😭😭😭 که البته تا اون زمان کمترین مهریه ی فامیل بود.
امّا هنوز به شوهرم گلایه میکنم که چرا اصرار بر ۱۴ نکردی؟!

خلاصه بعد از امتحانات دی ماه (امتحانات پیش دانشگاهی من و امتحانات دانشگاه شوهرم) عقد و بعد از پنج ماه عروسی کردیم. الآن من به تازگی ۱۹ ساله شدم و شوهرم ۲۳ ساله هستن...

ازدواج توی سن پایین شاید یه سری ناپختگی ها به همراه داشته باشه ولی همین ناپختگی ها بعضی وقتا عامل شیرین تر شدن زندگی میشه مثلاً توی خونه ی ما همیشه بادکنک پیدا میشه، یا منچ و مار و پله قراره جزء بازی هامون باشه ...

خیلی از فامیل های ما فکر میکردن من اگه ازدواج کنم افسرده میشم، و الآن به دلیل اینکه یکم آروم تر شدم (ازدواج به هر حال آرامش با خودش میاره) فکر میکنن حرفشون درست در اومده امّا من واقعاً خیلی شادم و بازی هایی که من و شوهرم توی خونه داریم هیچ کدوم از زوج ها توی فامیلمون ندارن.... و من حتی از هم سن و سال های خودم بیشتر بهم خوش میگذره.

با اینکه در دید فامیل ازدواجم زود بوده همیشه به شوهرم میگم اگه دو سال زود تر اومده بودی، بیشتر موفق بودیم.

الآنم حدود چند ماهه که دارم میرم دکتر و دارو مصرف میکنم که مشکلاتم حل بشه و آماده بشم واسه مادر شدن. دعا کنید خیلی زود مامان بشم و سه تایی بادکنک بازی کنیم و مدام بر تعداد بادکنک بازی ها توی خونمون اضافه بشه.

به امید اون روز... 👶👶👶👶👶👶👶👶👶🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈


@TOBE94
#استاد_قرائتی

📌من نمی‌دانم چه حسابی است كه پدر و مادرها روی ازدواج بچه‌شان حساس نیستند ولی روی تحصیل بچه‌شان حساس هستند و حال اینكه تحصیل یك كمال است و ازدواج یك ضرورت

📌اگر آدم بچه‌اش فوق لیسانس باشد بهتر از لیسانس است. هر چه باسوادتر باشیم كمال است اما ازدواج یك ضرورت است؛ دین در خطر است ولی می‌بینیم پدر و مادرها آن مقداری كه به تحصیل اهمیت می‌دهند. برای ازدواج ارزش قائل نیستند.

📌حتی برای مدل ماشین‌اش حساس است از همه جا قرض می‌كند خودش را به آب و آتش می‌زند تا ماشین‌اش را عوض كند اما برای ازدواج می‌گوید حالا كه جوان هستند بگذار خوش باشند یعنی برایشان مطرح نیست كه بچه‌شان فاسد بشود یا نشود یا كم مطرح است.

#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_اسان
@TOBE94
#تجربه_من
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان

سلام😊
مجدا هستم، مادر هفت کوچولو☺️

من وارد پانزده سالگی شده بودم و داشتم امتحانات سال آخر راهنمایی رو میدادم که رفت و آمد های عمه خانوم به منزلمون زیاد شد، بعد چند وقت متوجه شدم برای پسر عمه اومدن خواستگاری🙈

مادرم بخاطر حس مادری و دلسوزی موافق ازدواج زود من نبودن ولی پدرم میگفتن جوون خوب و مومن که اومد نباید ردش کرد، وقتی پدر بزرگ ها هم موافقت کردن دیگه مادرم چیزی نگفت و مقدمات ازدواج فراهم شد .

هر چند بعضی از اقوام هم مخالف جدی ازدواج من بودن مثل یکی از عمه هام، بقیه هم از دور یه زمزمه هایی داشتن که حالا میگذاشتی دوتا خواستگار بیاد و بره بعد... مگه هول بودید و.... ولی حرف پدرم همون بود و واقعا هم راست میگفت بعدها از آقای پناهیان شنیدم که میگفتن اگر خواستگار خوب اومد و رد کردید، منتظر بهترش نباشید...

موقع تعیین مهریه بزرگترها روی ۲۰۰ سکه توافق کرده بودن که آقای داماد ازون وسط با خجالت گفتن، هم توان پرداختشو ندارم، هم شاید بشه برای عقد بریم محضر آقا و ایشون بیشتر از چهارده تا عقد نمیکنن، عروس خانم راضی هستن به این مقدار؟؟

منم نه گذاشتم نه برداشتم عین این دخترهای هول بلند گفتم بلهههههه😄 و ما بعدش به فاصله شاید دو هفته عقد کردیم...

یه نکته رو درباره سنم بگم، شاید خیلی از شماها الان با خودتون بگید خیلی بچه بودم یا چقدر زود و....

درسته، من صبح روز خواستگاری مشغول دوچرخه بازی بودم، اتفاقا وقتی خواهر کوچیکم رو سوار کرده بودم بخاطر شیطنت زیادیم، با هم افتادیم و سرش شکست😁🙈

ولی اگه قرار بود تو این بازی های بچه گانه متوقف بشم تا بیست سالگی هم ادامه داشت، من با ازدواج هم پخته شدم، هم اتفاقا چون هر دو سن زیادی نداشتیم به تفریحاتمون هم رسیدیم، با هم کوه میرفتیم و.. 😍 (حالا بعدا براتون از بعد ازدواجم بیشتر میگم) کما اینکه هستن تو خانواده خودمون که متاسفانه مادرها با این طرز تفکر که حالا بچه اس و زوده دختر هاشون رو نگه داشتن و الان بالای سی سال دارن و ازدواج نکردن😔

بگذریم.....

خانواده ما اون موقع مشغول ساخت خونه بودن و از نظر مالی در تنگنا، همین باعث ناراحتی مادرم میشد ولی همسر عزیز میگفتن در حد ضروریات کفایت میکنه...

جهیزیه من در عین سادگی، با کمترین وسایل ممکن آماده شد. بخوام یکم جزیی تر بگم بوفه و تلویزیون ومبل و وسایل تزیینی که اصلا نداشتیم، کل وسایل بزرگ من خلاصه میشد تو یخچال و گاز و لباسشویی و اتو ، یه سری وسایل برقی آشپزخانه هم بهمون هدیه داده شد که بعضی هاش دوتا بود،

روزهای اول عروسی مون یه خانمی اومد در خونه و تقاضای کمک کرد همسر جان بدو بدو اومد گفت فاطمه راضی هستی اینا رو بدیم و صدقه اول زندگی رو هم اینطوری دادیم 😍☺️

و به این ترتیب اثاث مختصر من بدون چیدمان عروس که با روبان و... هست تو خونه ای چهل و پنج متری که آقا داماد خودش تو حیاط منزل پدری ساخته بودن چیده شد.

روز عروسی من لباس عروس کرایه کردم، به یه آرایشگاه خیلی ساده رفتم و ماشین عروس هم نداشتم چون مسیر آرایشگاه تا خونه یه کوچه هم نبود😊

عروسی ما در منزل صورت گرفت با مختصر مهمان های درجه اول از دو خانواده، این در حالی بود که اکثر دوستان من که همون سال یا یکی دو سال قبل و بعد ما ازدواج کردن، همه در سالن و با تشریفات معمول ازدواج کردن...

ازدواج من شبیه به ازدواج دختر رسول خدا صورت گرفت، این برای من باعث افتخاره و مهم این بود که ما دو زوج عاشق😜 به هم رسیدیم.

این شاید هنجار شکنی محسوب میشد و قطعا سخت بود اما همیشه خوشحالم که راه درست و کار درست رو انتخاب کردم و البته (هذا من فضل ربی )

این نکته رو هم بگم که یکی از علتهایی که باعث میشد من به این سادگی ها رضایت بدم این بود که آدم تو سنین پایین تر کمتر به تجملات و چشم و هم چشمی ها توجه داره.

الان من هم درسم رو خوندم، هم بچه دار شدم و هم تجربه سالها زندگی رو دارم و از خیلی هم سن و سالای خودم جلو ترم☺️

دخترهای خوب سرزمینم ...
امروز هم خیلی ها هستن که پا روی رسم و رسومات خرافی و غلط و دست و پا گیر میگذارن و آینده خودشون رو درست و زود و خوب رقم میزنن، بیاید جزو این خط شکن های پر افتخار باشید😎


@tobe94