زمسـتانی سرد درختان با پاهای برهنه درون سرما ، راحیه عطر قهوه کل اتاق را فراگرفته بود و با بوی خاک نمناک حیاط عمارت ترکیب شده بود ، موهای طلایی خوش رنگ آن روی شونهای لاغر ظریفش ریخته بود و مثل همیشه کنار پنجره نشسته بود به دریاچه قو های سفید شناور خـیره بود و اهمیـتی به سوز سرمای بیرون نمیداد ، صـدای در را میشنود و کرولاین دوست قدیمی و عـزیز اِل وارد اتاق شد و اِل با هیجان از کنار پنجره به پایین میاید و با شتاب کرولاین را در اغوش میگیرد ؛ کرولاین دو فنجان قـهوه با خامـه تازه که داخل سـینی قرار داشت روی میز میگذارد و کل ان روز را در کنار هم سر میکنند و با خوردن قهوه با فنجان های گل سرخ لذت میبرند ، زمان خیلی سریع تر از چیزی که فکر میکنم میگذرد و آسمان کم کم روبه غروب شـدنه کرولاین هم لباس پشمی خزدار قرمز خودش رو میپوشد و قبل رفتن نامه ایی که برای اِل بود را روی میز قرار میدهد ، گویا ان را جلوی در اصلی عمارت پیدا کرده و از اتاق خارج میـشه ؛ اِل خیلی کنجکاو روی صندلی چوبی کنار میز مینشیند و شمع شمعدان اهنی روی میز قرار میده و با روشن کردن آن روشنایی به اتاق میبخشد و نامه رو با اعتیاد باز میکند و با دیدن نوشته های نامه چندان عکس العملی نشان نمیدهد و فقط صدای توی ذهنش میپیچد که انگار خود آن شخـص دارد نامه را بلند بلند میخواند؛ ـ اِل عزیزم.. به تو درود میفرستم خیلی از اخربن دیدار ما میگذرد و دلم میخواست این حرف ها را رو در رو بشنوی، ببینی، لمس کنی و درک کنی .. نمیدانم الان دقیقا کجایی و در حال چه کاری هستی ولی چندان خبرهای خوشایندی به من نرسیده شاید همان فرد باعث شود قلبت پر از پروانه های طلایی شود و امیدوارم خوشحال باشی، ولی نه اندازه زمانی که من در کنارت بودم درست است و من این را خوب میدانـم که این حرف هایم پر از خودخواهی است ولی من چشم دیدن این را هم ندارم ، نمیتوانستم بگذارم بروی ولی اشکالی ندارد اگر او ادم خوبی اسـت ، اَما سـعی کن بهتر از من برای تو نباشد .. منو تو حـتی با خوردن نوشیدنی های زیاد باز هم سرد بودیم ، داخل پاکت دو نخ باقی مانده بود که انگار یکی من بودم و آن یکی تو و اگر بکی از ما آتش درونش روشن میشد هر دو ما را میسوزاند ، قبل اینکه تلاشی برای خاموشی میکردیم ، دختر خوب بهتر است بار دیگر پاکت را تمـاشا کنی .. - دوستدار همیشگی تو ماکـسیم بورنی . همه صدای های در ثانیه متوقف شد حتی صدای که در داخل ذهنش میپیچد و بار دیگر نگاه عمیقی به نامه میاندازد و تنها کلمه ایی که از آن به گوش میرسد این بود . - استای زیتو " ... کلمه ایی است ایتالیایی به معنای "خفه شو" نامه را روی میز قرار میدهد و پاکت نامه را برمیدارد و دو روبان نازک قرمز را میبیند که برای او در گذشتـه معنی خـاصی را داشته و با خونسردی لبخندی بر روی لبهای سرخش نمایان شد و هر دو روبان ها را روی شعله شمع میگیرد و نخ های قرمز شروع به سوختن میکنند در کنار روبان ها نامه هم به آتش کشید و چیزی از کاغذ های بیگاه باقی نمانده بود ، آنرا به خاکسـتر تبدیل کرد ، از روی صندلی چوبی کنار میزش بلند شد و از کمدش پالتوی گرم پشـمی به بیرون آوَرد و در کنار آنها پوت های بلندش که تو کنار زانو آن میرسید را پوشید و از پنچره به دریاچه سرمه ایی که خورشید در حال غروب بود نگاهی کـرد صدای نفس عمیقش توی اتاق پیچید ... وقـت پیادروی شبانه است .
درون سالن خالی میرقصـید، با کفش های مخصوصش جای جایِ سرامیک سـرد را طی میکرد، او میرقصید، فقط میرقصـید، برای رهایی از افـکارش، فقط همینکار را بلـد بود، برای خالی کردن ذهنش، همینکار جـواب بود ، نوک انگـشت پاهای ظریفش درد میکرد در بدنش احساس کوفـتگی و گاهی اوقـات سرش گیـج میرفت به خاطر چرخش های زیاد ، اَما چندان اهمیـتی نمیداد و معـتقد بود که بـالہ رویای همیـشگی او اسـت و در هر شرایط قرصـیدن همچـون عروسـک کوچـک جعـبه موزیـکال را ادامه میـداد و به آرامش شگـفت انگـیزی میبـخشید . . 𝓝𝑜𝑣𝑒𝑚𝑏𝑒𝑟 𝟣𝟫 . 🪽 𝒮𝑜𝑟𝑖𝑎 𝑉𝑖𝑡𝑜 𝐹𝑜𝑟𝑒𝑣𝑒𝑟 𝑏𝑦 𝑦𝑜𝑢𝑟 𝑠𝑖𝑑𝑒 , 𝟏𝟗𝟏𝟐 .
گاهی باید به خودم یادآوری کنم که دنیا اینجاست تا من ازش استفاده کنم نه اینکه توسطش مصرف بشم تا جایی که چیزی از من باقی نمونه. جهانی که برای خودم ساختم به دور من میچرخه و من از چرخشش عقب نمیفتم. میتونم حرکتش رو آروم تر پیش ببرم اما از چیزی که کنترلش دست منه نمیتونم عقب بیفتم.