طرح کلّی گفتارِفردا: «اسپینوزا وسنت قرارداد اجتماعی: ایستادن در جدال قدرت برساخته و قدرت برسازندن»
گفتارِ پیشِ رو کشاکشی میان دو گزارهی درگیر باهم است. «انسان گرگ انسان است.»* و از طرف مقابل «انسان بهترین چیز برای انسان است.»** این دو گزاره، دو نتیجهی متضاد امّا همبسترند. هردو محصولات ناهمخوانِ سنتِ «قرارداد اجتماعی» هستند. یکی گزارشیست از لحظات پیش از ابداع «قانون» و یکی شورشیست علیه حادث دیدن پدیدهی قانون و تصور یک وضعیت طبیعی پیشاقانونی. یکی قانون را نیرویی شبهاستعلایی میداند که در کار نیروگذاری بر جمعیتهای منفعل و قانونپذیر است، یکی قانون را محصول کنش گری بیوقفهی انبوهههایی میداند که به مدد «خرد» بههم میپیوندند و بهجای پذیرفتن انفعالی قانون، خود قانون را بر خود و جهان اعمال میکنند.
این تغییر جهت، چگونه رخ میدهد؟ چگونه جمعیتی فرمانبر، موضع خود را چنان با «قانون» تغییر میدهد و مختصات خود را تنظیم میکند، که به جمعیتی فرمانفرما تبدیل میشود؟ چنین چرخشی چگونه در بستر سنت قرارداد اجتماعی رخ میدهد و چنین جمعیتی، چگونه میتواند پیش از هر محصول و دستاوردی، به محصول و دستاورد خود تبدیل شود؟ یا به تعبیر دیگر: چگونه قانونی غیرانفعالی، ابزارِ مقاومت جمعیتی خود-آیین دربرابر فروپاشی خودش میشود؟
اسپینوزا در پاسخ به این پرسشها، با ترسیم جغرافیای انبوههها/Maltitudes [جمعیتهای خود-قانونگذار] تبدیل به لحظهای تروماتیک در تاریخ اندیشهی سیاسی/حقوقی میشود. لحظهای که نیروهای هستیشناختی و اخلاقی اندیشهی اسپینوزا را، بهمثابه نیروهای بنیانگذار خود، افشا و احضار میکنند. گفتار پیشِ رو به این چرخش اسپینوزیستی در سنت قرارداد اجتماعی خواهد پرداخت، با یک پرسش اساسی: چگونه بهوسیلهی «خرد» انسان میتواند از جنگیدن انفعالی بر سر بندگیاش دست بردارد و برای دستیابی به آزادیاش مشغول به مبارزهی بزرگ شود: مبارزهی کسب توانِ قانونگذاری.
در این مسیر، پس از شرح مختصری دربارهی چیستی سنت قرارداد اجتماعی، مختصراً به توضیح موضع اسپینوزا در کتاب «اخلاق» در قبال این سنت خواهیم پرداخت.
* Homo Homini Lupus
گزارهای از نمایشنامهی آسیناریای پلوتس که توماس هابز در کتاب «شهروند» برای توصیف وضعیت طبیعی از آن استفاده میکند.
** اسپینوزا؛ اخلاق، فصل چهارم، قضیهی ۳۵