انتقام فراگیر

#منم_همان_رفیق_اعدامی‌_تان
Канал
Политика
Юмор и развлечения
Новости и СМИ
Социальные сети
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала انتقام فراگیر
@tashakolefaragir1Продвигать
249
подписчиков
8,26 тыс.
фото
7,08 тыс.
видео
7,17 тыс.
ссылок
چه موضوع ای زیبا تر از آن است که از غم ها و دردهای مان در این سالیان دراز بگوییم و دست به کاری بزنیم تا فردایی روشن را بتوانیم برای همه به ارمغان بیاوریم پس بیاییم برخیزیم! مردمی که به دیدنِ جاری شدنِ خون عادت کرده‌اند خیلی زود یاد می‌گیرند...
من يک معلم می‌مانم و تو يک زندانبان
زئوس، خدای خدايان فرمان داد تا پرومته نافرمان را به بند کشند و اين‌گونه بود حکايت من و تو اينجا آغاز شد.
تو ميراث‌خوار زندانبانان زئوس گشتی تا هر روز نگهبان فرزندی از سلاله آفتاب و روشني گردی و برای من و تو زندان دو معنای جداگانه پيدا کرد، دو نفر در دو سوی ديوار با دری آهنی و دريچه‌ای کوچک ميان آن، تو بيرون سلول، من درون سلول.
حال بهتر است همديگر را بهتر بشناسيم.
من معلم
نه نه
من دانش‌آموز صمد بهرنگی‌ام، همان که "الدوز و کلاغ‌ها" و "ماهی سياه کوچولو" را نوشت که حرکت‌کردن را به همه بياموزد. او را می‌شناسی‌؟ می‌دانم که نمی‌شناسی.
من محصل خانعلی‌ام، همان معلمی که ياد داد چگونه خورشيدی بر تخته سياه کلاس مان بکشيم که نورش خفاش‌ها را فراری دهد.
می‌دانی او که بود؟
من همکار بهمن عزتی‌ام، مردی که هميشه بوی باران می‌داد و انسانی که هنوز مردم کرمانشاه و روستاهايش با اولين باران پایيزی به ياد او می‌افتند، اصلا مي‌دانی او که بود؟ می‌دانم که نمی‌دانی.
من معلمم، از دانش‌آموزانم لبخند و پرسيدن را به ارث برده‌ام.
حال که من را شناختی، تو از خودت بگو، همکارانت که بوده‌اند، خشم و نفرت وجودت را از چه کسی به ارث برده‌ای، دستبند و پابندهايت از چه کسی به جا مانده؟ از سياهچال‌های ضحاک؟
از خودت بگو، تو کيستی؟ فقط مرا از دستبند و زنجير و شلاق، از ديوارهای محکم ۲۰۹، از چشم‌های الکترونيکی زندان، از درهای محکم آن مترسان، ديگر هيچ هراسی در من ايجاد نمی‌کنند. عصبانی مشو، فرياد مکش، با مشت بر قلبم مکوب که چرا سرم را بالا می‌گيرم، داستان مشت تو و سر زن زندانی را به ياد دارم.
مگر می‌توان بار سنگین مسئولی معلم‌بودن و بذر آگاهی پاشیدن را بر دوش داشت و دم برنیاورد؟ مگر می‌توان بغض فروخورده دانش‌آموزان و چهره‌ی نحیف آنان را دید و دم نزد؟ مگر می‌توان در قحط سال عدل و داد معلم بود، اما «الف» و «بای» امید و برابری را تدریس نکرد، حتا اگر راه ختم به اوین و مرگ شود؟
مرا مزن که چرا آواز می‌خوانم، من کوردم، اجداد من عشق شان را، دردهاي شان را، مبارزات شان را و بودن شان را در آوازها و سرودهای شان برای من به يادگار گذاشته‌اند. من بايد بخوانم و تو بايد بشنوی. و تو بايد به آوازم گوش دهی، می‌دانم که رنجت می‌دهد.
مرا به باد کتک مگير که هنگام راه‌رفتن صدای پايم می‌آيد، آخر مادرم به من آموخته، با گام‌هايم با زمين سخن بگويم، بين من و زمين، پيمانی است و پيوندی که زمين را پر از زيبایی و پر از لبخند کنم. پس بگذار قدم بزنم، بگذار صدای پايم را بشنود، بگذار زمين بداند من هنوز زنده‌ام و اميدوار.
قلم و کاغذ را از من دريغ مکن، مي‌خواهم برای کودکان سرزمينم لالایی بسرايم، سرشار از اميد، پر از داستان صمد و زندگيش، خانعلی و آرزوهايش، از عزتی و دانش‌آموزانش، می‌خواهم بنويسم، می‌خواهم با مردمم سخن بگويم، از درون سلولم، از همين‌جا، می‌‌فهمی چه می‌گويم؟ می‌دانم به تو آموخته‌اند از نور، از زيبایی‌ها، از انديشه و انديشيدن متنفر باشی.
به من نگاه کن تا بدانی فرق من و تو در چيست، من هر روز بر ديوار سلولم دستان دلدارم را و چشمان زيبايش را می‌کشم، و انگشتانش را در دست می‌گيرم و گرمی زندگی را در دستانش و انتظار و اشتياق را در چشمانش می‌خوانم، اما تو هر روز با باتوم دستت انگشتان نقش بسته بر ديوار را می‌شکنی و چشمان منتظرش را در می‌آوری، و ديوار را سياه می‌کنی.
دنيای تو هميشه تاريکی و زندان خواهد بود و "شعور نور" آزارت خواهد داد، من ماه‌ها است چشم انتظار ديدن يک آسمان پرستاره‌ام.
با ستاره‌های ياغی که در تاريکی از اين سوی آسمان به آن سوی آسمان پر بکشند و سينه سياهی را با نور بشکافند. اما تو سال‌هاست در تاريکی زندگی می‌کنی، شب تو بی‌ستاره است، می‌دانی آسمان بی‌ستاره يعنی چی؟ آسمان هميشه شب يعنی چی؟
اين بار که به ۲۰۹ برگشتم به درون سلولم بيا من برايت آرزوها دارم، نه از رنگ دعاهای تو که سراسر آتش است و ترس از جهنم، آرزوهای من پر از اميد و لبخند و عشق است. به درون سلولم بيا تا راز آخرين لبخند عزتی را پای چوبه دار برايت بگويم، می‌دانم که باز بندی بند ۲۰۹ خواهم شد، در حالی که تو با همه وجود پر از کينه‌ات بر سر من فرياد می‌کشی و من باز دلم برای تو و دنيای حقيری که دورت ساخته‌اند می‌سوزد. من برمی‌گردم در حالی که يک معلمم و لبخند کودکان سرزمينم را هنوز بر لب دارم.

#فرزاد_کمانگر


@tashakolefaragir1 کانال

@Azadtareen گروه
@tashakolefaragir گروه



📌تشکل یابی باید هدف اصلی باشد



این منم همان رفیق اعدامیتان
«مگر می‌توان در قحط‌سال عدلِ و داد معلم بود، اما «الف» و «بای» امید و برابری را تدریس نکرد؟ حتی اگر راه ختم به اوین و مرگ شود».

پیشاپیش گرامی می داریم ۱۹ اردیبهشت روز فرزاد کمانگر ( ۱۲سال پس از اعدام)
انتقام فراگیر
‍ #زنان_مبارز #زنانی که به جرم داشتن عقیده #اعدام شدند #شیرین_علم_هولی، زندانی سیاسی کرد که سال ۸۹ به همراه چند تن از یارانش اعدام شد، طی آخرین نامه خود، یک هفته، پیش از اعدام، شرح حال خود را اینگونه توصیف کرد: "دوران زندانم وارد سه سالگی خود شده است، یعنی…
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#منم_همان_رفیق_اعدامی‌_تان

امروز، یازدهمین سالگرد اعدام #فرزاد_کمانگر در کنار #شیرین_علم‌_هولی، #علی_حیدریان و #فرهاد_وکیلی است. یازده سال از خاموش شدن #صدای #معلمی می‌گذرد که گفت:

«مگر می‌توان در قحط‌سال عدلِ و داد معلم بود، اما «الف» و «بای» امید و برابری را تدریس نکرد؟ حتی اگر راه ختم به اوین و مرگ شود».

امروز بیش از پیش درمیابیم که صدا و راه فرزاد کمانگرها و آموزگاران رهایی خاموش شدنی نیست، چرا که روشنی مشعل آگاهی، خود را از درون سیاه‌ترین شب‌ها نیز عیان خواهد کرد.

#نه_می‌بخشیم_نه_فراموش_می‌کنیم

#سرنگون_باد_رژیم_سرمایه_داری_جمهوری_اسلامی
#زندانی_سیاسی #کارگر_زندانی #معلم_زندانی #دانشجوی_زندانی
#انقلاب
@tashakolefaragir1