یکی از آن
#سوخت_بر ها، نوید بود. در محفلی هم را دیدیم. مسیری را در ماشین با هم برگشتیم. من آنجا درباره مرگ حرف زده بودم. گفت اینهمه درباره مرگ کار کردهای، خودت هم تجربه مرگ داشتهای، نزدیکش شدهای؟ گفتم چند باری. اما آن چند بار نزدیکی من به مرگ، روی هم رفته به اندازه پنج دقیقه از زندگی عادی نوید نبود.
کلماتش مودبانه و متواضعانه بود، اما آنقدر شفاف و تمیز و تیز بود که آدم را غافلگیر میکرد. آدم را میترساند. احساس میکردی کلماتات، حتی کلیت زندگیات در مقایسه با چیزی که او میگوید خالی، بیرنگ و بیوزن است.
نوید برایم گفت که
#شوتی چیست. گفت صندلیهای سواری، گاه پراید را در میاورند، مَشک یا ظرفهای دیگر را پر از بنزین میکنند و با سرعت حدود سیصد در آسفالت و خاک در تاریکی میتازند.
میفهمید چه میگویم؟ مغزتان هنگ کرده است؟ مغز من هم کنار آن دو جوان، نوید و امید قفل کرده بود. دو جوانی که به گمانم تازه بیست و یک یا دو سال داشتند.
تیراندازی به ماشین یا چپ شدنش همان و سوختن در آتش بنزینی که قرار بود کار و نان و نوید زندگی و امید آینده باشد همان.
#نوید و
#امید فقط برای خودشان کار نمیکردند. آنها از محلاتی در سیستان و بلوچستان حرف میزدند که مرگ برایشان کلمه غریبی نبود. آن رابینهود های جوان چندین کودک و نوجوان و پیرزن و پیرمرد را نان میدادند. آخرین بار گفتند که میخواهند سایتی درست کنند برای فروش صنایع دستی زنان بومی آنجا.
نوید همین چند روز پیش رفت. دوست ندارم و نمیتوانم اخلاقا عکسها و گفتگوهای شخصیمان را به اشتراک بگذارم تا ببینید چه بچهیزود-مَرد-شده و پاک و نازنینی بود. چه قلب بزرگ و مهربانی داشت. تا ببینید واژه
#قاچاقی، چقدر نابرازنده آنها و برازنده همانهایی است که این انگها را میزنند.
فقط خواستم یک داستان بیاورم، که ببینید این افراد قاچاقچی حرفهای یا افراد ناسازگار اجتماعی نبودند.حتی برعکس. قاچاقچی آنهایی هستند که سرمایههای ملی را هدر میدهند تا امثال نوید سراغ
#سوخت_بری بروند.
#سیستان_بلوچستان #بلوچستان #بلوچ #بلوچی #سراوان #ایرانشهر #بلوچستان_تنها_نیست #سراوان_تنها_نیست #سوختبر #سوخت_بر(کانال)
@tashakolefaragir1http://t.center/tashakolefaragir1(گروه)
@tashakolefaragirhttp://t.center/tashakolefaragir