چه موضوع ای زیبا تر از آن است
که از غم ها و دردهای مان در این سالیان دراز بگوییم
و دست به کاری بزنیم تا فردایی روشن را بتوانیم برای همه به ارمغان بیاوریم
پس بیاییم برخیزیم!
مردمی که به دیدنِ جاری شدنِ خون عادت کردهاند
خیلی زود یاد میگیرند...
بنشین تا با تو بگویم از دنیای آرزویم دنیایی که از پشت تفنگم می بینمش وقتی که می جنگم می بینمش که آنجا دیگر جنگی نه، تفنگی نه، زوری نه تا به زور برندازی. می بینمش که آنجا دیگر سرمایه، کار را قیچی نمی کند. کس را کسی اجیر نمی گیرد. آنجا دیگر، نیاز را با نان، در جنگ نمی بینی: اندیشه ها و پنجه ها و روبوتها، می سازند و می سازند، از نان و شادی و دانش و زیبایی، هر آنچه را که بخواهی. اما دیگر، در هیچ کارخانه نمی سازند، نه قفلی، نه گاوصندوقی، نه دستبندی، نه کلاه خودی. آنجا دیگر پلیسی و آخوندی نمی بینی مگرصورتکهایشان را در باغ وحش پارک محله. ... بنشین تا با تو بگویم از دنیای آرزویم دنیایی که نام قشنگش را هر شب بر دیوار خانه های فولادشهر و زورآباد می نویسند. نامی که هر صبح، عزمی دوباره در دلمان نقش می کند. نامی که هر روزه، بوزینه ها آن را با فرچه هایی چون ریشها و کینه هایشان سیاه – سیه پوش می کنند. اما نام قشنگ دنیایم، از زیر آن سیاها هم می گوید: آنجا هر جا که می روی زیباشهر است، با مردمی گشاده دل، با خانه هایی سرشار از عشق و دوستی. دیوار خانه ها – تازه اگزدیواری باشد – گلبافه های اطلسی و شمشادند، که مرزهای نازک خوشبختی را نشانه می کنند. آنجا صفای عشق، از بند زور و زر، از پیله دروغ وریاکاری، آزاد است. زن یار و مرد یار،هر دوبرابر؛ افسانه نیست این، باور کن این حقیقتی انسانی است. ... بنشین تا با توبگویم از دنیای آرزویم دنیایی که روز اول مه را با آرزوی آمدنش هر سال در صدهزار شهر چراغانی در بیشمار کارخانه،خیابان، میدان، جشن و سرور جهانی برپا می کنیم. دنیایی که زیر سوسوی فانوس معدن می بینم آسمان چراغانش را. دنیایی که در کویر خشک نفس گیر می بینمش به سبزی جنگلها می بینمش به سرخی مشعلها. آنجا من و تو یاریم، آنجا منو تو با همه یارانیم با من مگو کجاست؟ همینجاست یار من! دنیای آرزوی من و تو، همین دنیاست، روز همین زمین سفتی، که زیر پای ماست؛ تنها باید که زیرورو شود آریباید که زیرورو شود هرچه زودترر! با دست ما که ساخته ایم و می سازیم باید که زیرورو شود،هرچه زودتر! ... بگذار تا باز با تو بگویم از دنیای آرزویم ...
"دنیای آرزویم" - بهار ١٣٦٦ / تکثیر و انتشار در اروپا. شعر "دنیای آرزویم" را بهار ١٣٦٦ (مارس ١٩٨٧) در "مالومه" سروده ام. که همان زمان با صدا و اجرای شیرین رفیق ناصح مردوخ از رادیوهای حزب کمونیست ایران و کومه له پخش شد. با گرامیداشت یاد عزیز رفیق جانباخته ناصح مردوخ، این شعر را بازنشر میکنم. #فاتح_شیخ / #چاوه