روزها پای درددلهای زیادی نشستیم و با هرکلمه ساعتها گریستیم، اشکهایی که رنگشان و عطرشان، خون بود.
و دانستیم که دیگر سکوت و انتظار معنایی ندارد
نه دستی از آسمان و نه دستی از آن سوی مرزها برای یار ما نخواهد آمد.
به همان اندک بودن خود بالیدیم و قسم یاد کردیم تا زمانی که خون بیگناهی ریخته میشود، تا زمانی که انسانی آزاده و برابری خواه در حبس و شکنجگاه است، نیرویی برای انتقام باشیم.
نه ادعایی داریم و نه چیزی برای خودمان میخواهیم و خوب میدانیم همین گمنامی ما هزاران نیروی مبارز نهفته را آزاد خواهد کرد.
زنده باد مردم.