اگر ثروتمند نيستي مهم نيست ، بسياري از مردم ثروتمند نيستند . اگر جوان نيستي ، همه با چهرهي پيري مواجه ميشوند . اگر تحصيلات عالي نداري ، با كمي سواد هم ميتوان زندگي كرد . اگر سالم نيستي ، هستند افرادي كه با معلوليت و بيماري زندگي ميكنند . اما اگر عزت نفس نداري ، برو بمير كه هيچ نداري !
یکی دیگه شیک نمیپوشه ، یکی دیگه آرزویی نمیکنه ! یکی دیگه به تحصیل ادامه نمیده ! یکی دیگه به خودش نمیرسه یکی محبت نمیکنه ، یکی دیگه محبت نمیپذیره !
و این گونه است که اکثر آدمها در سی سالگی میمیرند و در هشتاد سالگی دفن میشوند ...!
من میدانستم نومیدی هست، اما نمیدانستم یعنی چه. من هم مثل همه خیال میکردم که نومیدی بیماری روح است ... اما نه، بدن زجر می کشد، پوست تنم درد میکند، سینهام، دست و پایم، سرم خالی است و دلم به هم می خورد ... و از همه بدتر این طعمی است که در ذهنم است. نه خون است، نه مرگ، نه تب، اما همۀ اینها با هم ... کافی است زبانم را تکان بدهم تا دنیا سیاه بشود و از همۀ موجودات نفرت کنم. چه سخت است، چه سخت است انسان بودن ! 😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔
ماشین را نگه داشت و گفت که باید نظرش را در مورد زن ایده آلش بگوید ! گفتم : "بفرما ... " گفت : "من از زنی خوشم میآید که موقعیتها را خوب بفهمد ..." گفتم که منظورش را نمیفهمم ! گفت : "مثلا در آشپزخانه، یک کدبانو باشد و در اتاق پذیرایی، مثل یک خانم باشد نه یک آشپز. در اتاق مطالعه، یک زن متفکر و دانا و در اتاق خواب، مثل یک ... " حرفش را تند و با تحقیر قطع کردم : "مثل یک هرزه ! " از حرفم جا نخورد و گفت : " زنی که فکر میکند در اتاق خواب، باید دانشمند و فیلسوف باشد، احمق است ! "
خوبیِ خونههای قدیمی به معماریشون بود، یه معماریِ صمیمانه. پنجرهی هر خونهای توی خونهی اون یکی باز میشد و هیچ مشکلی باهم نداشتن. حتی گاهی دیده میشد که درِ ورودی یه خونه با پنج خونهی دیگه مشترک بود ! امروزه دیگه اینجوری نیست، معماری زشت و یه شکلِ امروزی کمکم داره آدمارو میچپونه تو قفس، دیگه نه پشتِ بوم دارن، نه یه تکه از آسمون ...!
روزی هزار بار برای خودتان بنویسید : « عزت نفس» ! روی آینه، کف دست، گوشه کتاب، روی یخچال، آلارم موبایل. با خط قرمز هم بنویسید ترجیحاً که هی جلوی چشمتان باشد ! که باباجان ! خط قرمزِ هر رابطهای، کاری و عشقی و عاطفی و رفاقتی و رختخوابی و خانوادگی حتی ؛ «عزت نفس» است ... که هی حواستان باشد اگر دارید به خیال خودتان رابطهای را نجات میدهید، توی عملیات نجات، کرامت انسانی خودتان را فدا نکنید ... توی اتاق عملش هم اگر لازم باشد، دست و سر و گوش و چشم و مری و معده را دور میاندازند که قلب و مغز زنده بماند ! آقاجان ! از خودتان هم اگر گذشتید از «خود»تان نگذرید؛ ها؟ «خود»تان را که از سر راه نیاوردهاید. آوردهاید ؟ روی دست خودتان که نماندهاید، ماندهاید ؟