گفتند: «ما، از قبيلهي بنيشيبان بن ثعلبه هستيم.» ابوبكر-رضی الله عنه-، رو به رسولخدا-صلی الله علیه وعلی آله وسلم- كرد و گفت: «پدرم و مادرم، فدايت شوند؛ اينها، بزرگان اين قوم هستند.» در آن جمع، شخصي به نام مفروق حضور داشت كه از لحاظ جمال و سخنوري، برتر از ديگران بود و دو گيسوي بافتهاش را بر روي سينه انداخته و از همه به ابوبكر-رضی الله عنه- نزديكتر بود. ابوبكر-رضی الله عنه- از او پرسيد: «تعداد افراد قبيلهي شما، چقدر است؟» مفروق پاسخ داد: «بيش از هزار نفر و جمعي هزار نفره، هرگز به خاطر كمبودنشان، شكست نميخورند.» ابوبكر-رضی الله عنه- دوباره سؤال كرد: «وضعيت جنگي و دفاعي شما چگونه است؟» مفروق گفت: «شديدترين خشم ما، زماني است كه با دشمن روبرو ميشويم و شديدترين نبرد ما، هنگامي است كه خشمگين ميگرديم. ما، اسبهاي تيزرو را بر فرزندان خود ارجح ميدانيم و اسلحه و ابزار جنگي را بر شتران شيرده، ترجيح ميدهيم. پيروزي در جنگ را خدا رقم ميزند؛ گاهي ما، بر دشمن پيروز ميشويم و گاهي نيز دشمن، بر ما پيروز ميگردد. شايد شما، قريشي هستيد.» ابوبكر صديق-رضی الله عنه-، فرمود: «اگر شما از بعثت پيامبري درميان قريش اطلاع يافتهايد، آن پيامبر، همين است.» مفروق گفت: «به ما خبر رسيده كه شخصي، درميان قريش ادعاي پيغمبري كرده است.» و سپس رو به پيامبر اكرم-صلی الله علیه وعلی آله وسلم- كرد و ادامه داد: «اي برادر قريشي! به چه دعوت ميدهي؟» رسول اكرم-صلی الله علیه وعلی آله وسلم- فرمودند: «شما را به اين دعوت ميدهم كه گواهي دهيد كه خدايي، جز الله نيست؛ او، يگانه و يكتا است و شريكي ندارد و به اينكه من، بنده و فرستادهي خدا هستم، اقرار كنيد، مرا درميان خود جا دهيد و از من پشتيباني نماييد؛ زيرا قريشيان، در مخالفت با دين خدا از يكديگر حمايت ميكنند و پيامبر خدا را تكذيب مينمايند.