Смотреть в Telegram
‍ ‍ یاحق! می‌بینمش از شروه‌های تق‌ت تق تق تق خط بریلِ ریل را با یک دهان زنبق می‌خوانمش با دست‌هایی مرتعش از درد دردی که پیچیده وجودم را در استبرق هوهو! قطاری می‌برد کشکول هوهو را جا مانده‌ام در ایستگاهی...نه...که در خندق واگن به واگن ، هیچ دیدم از نشانی‌هاش تنها نصیبم شد شب و تنهاییِ مطلق با آن همه آبی، سپهری نیست این اطراف حلقوم آهن‌پاره شد در دود ؛ مستغرق کِی دوست، می‌کاهد مرا از بار دلتنگی آمد؟ نیامد؟ می‌شوم با غار خود ملحق تاریکی است و هیچ اثر از رنگ شادی نیست باید که بگریزم از این بازار بی‌رونق در دست می‌گیرد مرا یک جامه‌دانِ پر با آن‌که رفته زیرلب می‌گویمش : یاحق! مهنازمحمودی ۲۰ خرداد ۱۴۰۳ @taranom_ordibehesht
Telegram Center
Telegram Center
Канал