تخت جمشید

#صمد_بهرنگی
Канал
Политика
Новости и СМИ
Образование
Социальные сети
Персидский
Логотип телеграм канала تخت جمشید
@takhtjamshidfПродвигать
999
подписчиков
54,6 тыс.
фото
54,8 тыс.
видео
4,6 тыс.
ссылок
انعکاس دهنده مبارزات ایران و کانون های شورشی در سراسر میهن هستیم صدای جوانان مبارز ایران پژواک قیام ایران هستیم اینستاگرام ما https://www.instagram.com/ghiamtehran/ مراجعه به ادمین: @reza45h @Saber5845 @omida42
🌹 به گمانم ذهنیتی که آدم‌ها از خود برای هم به یادگار می‌گذارند، از همه‌چیز بیشتر اهمیت دارد. وگرنه همه آمده‌اند که یک روز بروند.

نامه‌های #صمد_بهرنگی🌹
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شرح کوتاهی از زندگی و آثار
#صمد_بهرنگی

صمد!
اینجا هنوز کودکان گرسنه‌اند
اینجا هنوز کودکان کار می‌کنند...
زنده یاد احمد_شاملو
برای زنده یاد #صمد_بهرنگی

«شهری است که ویران می‌شود‌، نه فرونشستن بامی ‌. باغی است که تاراج می‌شود‌، نه پرپر شدن گلی ‌. چلچراغی است که در هم می‌شکند‌، نه فرومردن شمعی وسنگری است که تسلیم میشود ،نه از پا در آمدن مبارزی‌!
صمد چهره حیرت انگیز تعهد بود ‌. تعهدی که به حق می‌باید با مضاف غول و هیولا توصیف شود : ‹‹غول تعهد!››‌، ‹‹هیولای تعهد!›› چرا که هیچ چیز در هیچ دور و زمانه ای همچون ‹‹تعهد روشنفکران وهنرمندان جامعه›› خوف انگیز و آسایش بر هم زن و خانه خراب کن کژی‌ها و کاستی‌ها نیست‌ .
چرا که تعهد اژدهایی است که گرانبها‌ترین گنج عالم را پاس می‌دارد‌: گنجی که نامش آزادی وحق حیات ملت‌ها است ‌.
واین اژدهای پاسدار‌، می‌باید از دسترس مرگ دور بماند تا آن گنج عظیم را از دسترس تاراجیان دور بدارد ‌. می‌باید اژدهایی باشد بی مرگ وبی آشتی ‌. وبدین سبب می‌باید هزار سرداشته باشد ویک سودا ‌. اما اگر یک سرش باشد و هزار سودا‌،چون مرگ بر او بتازد‌، گنج بی‌پاسدار می‌ماند ‌.
صمد سری از این هیولا بود ‌.
وکاش .... کاش این هیولا‌، از آن گونه سر ،هزار می‌داشت‌؛ هزاران می‌داشت !»


زنده یاد احمد_شاملو
خاطره ی #خسرو_گلسرخی از #صمد_بهرنگی

هروقت به کتابفروشی می‌آمد، کارش این بود که مواظب خرید دانش‌آموزان باشد. نمی‌گذاشت بچه‌ها کتاب مبتذل عشقی بخرند. یادم نمی‌رود که صمد روزی به کتابفروشی آمده بود، به جوانی که می‌خواست کتاب جنایی بخرد خیلی اصرار کرد که منصرف بشود، جوان نپذیرفت. اصرار صمد فایده‌ای نکرد. صمد چون معلم بود می‌دانست که چطور حرف بزند. هرطوری بود آدرس جوان را گرفت. جوان کتاب دلخواه خود را خرید و رفت، ولی صمد کتاب‌هایی که می‌خواست او بخواند را خودش خرید و برای جوان پست کرد.

همین جوان،بارها به کتابفروشی آمد و سراغ صمد را گرفت، ولی صمد رفته بود. «صمد» به «ارس» پیوسته بود.
صمد بهرنگی به ارس پیوست و خسرو گلسرخی به چوبه تیر باران