✅محمود آمد " و آب از فراز رودخانه آهنگ بالا داد"!*
⚛سهند ایرانمهر
از اول هم یک شوخی بود که قرار نبود جدی گرفته شود. زمانه ای که در آن برآمد، زمانه بزرگ شدن کوچکترها و کوچک کردن بزرگترها بود. رسم این چنین بود که یکی بیاید، عنانش گشاده و زمین و آسمان در تاییدش؛ یکی به منطقی باژگونه و دیگری به رویایی صادقه.
سنت اینگونه آمدن ها آشنا بود: تهمت و تخریب و تکذیب، گره زدن سیاست به آسمان و وقایع سماوی، معادل گرفتن ایرانی و مسلمان به قیمت همراهی با کسی که نه از آسما ن نشان داشت و نه از وطن و ملحد گرفتن هرکس که سر تمکین نداشت:
گشته گویان ز بغض یکدیگر
کین فلان ملحد آن فلان کافر!
سنایی
... و از همه بدتر بی اعتمادی به امتحان پس داده ها و اعتماد مطلق به تازه واردهایی که ابایی از هیچ چیز نداشتند.
آمد. به وعده نان و آب ، دشنه اما به قصد آبرو و جان. جاني به ناني باطل كردند و نفسي به فلسي ضايع گردانيدند،
فتنه سر برداشت وهزاران سر، برداشت، تنها نبود، جماعتی بودند .به قول بیهقی:
"که احمقی هنگامه سازد و گروهی همچنو گردآیند "
... آمدند و بردند و سوزاندند. آنها که هلهله می کشیدند و هرچه بود کابین این نظرکرده های ناشناس می کردند، به یکباره خاموش شدند گروهی به انکار و گروهی به استدلال هایی که تنها به باور خودشان می نشست. سر چشمه ای را که می شد با بیل گرفت حالا فیل نیز قادر به بستنش نبود. زخم های ناسوری پدید آمد. دردهای بی درمانی بر جان ها نشست. برادر با برادر دشمن شد. خون، خوار شد. زمانه اش که به آخر رسید، چاره در کتمان طشت افتاده و صدای گوشخراشش بود.
هرچه بود انگاری زمانش سپری شده بود. کشتی بی لنگری را که کژ و مژ می شد از مدعی خدایی به ناخدایی سپردند. آرامشی آمد و امیدی جوانه زد به شعار اعتدال. شکرانه این مهارت اما باز انکار شد و تخریب و توهین این بار اما به سنت وام گرفته از آن مدعی کذاب.
حالا دوباره آمده است. باید می آمد تا صلاحیت نداشته اش به دست آنانی که اصلحش می دانستند، رد شود، طرفه اما شعبده روزگارکه اکنون همان گوی جام جمی که روزی هزارباره به رنگ و لعابش می آراست، پنهانش می کند! گویی می داند اینکه آمده، نامزد نیست :"انکار" است و شاید تلنگربه قضاوتی که زمانی"صلاح" را درآئینه ی زنگار گرفته او می دید!
او که آمده است نیز می داند که معجزه های نداشته اش ازباور مومنان دیروزش نیز زائل شده اما
فتنه که در جان بنشیند آرام نخواهد گرفت. بخت، یارش بود که در
فتنه ی گذشته، گنه از او بود و تاوان بر عنق منکسر آهنگر بلخ . این بار اما می داند که دست رد به سینه اش خواهد خورد و از قضا به همین دلیل آمده است هرچند تاییدش بهتر وعبرت آموزتر بود. او که زمانی کاریکاتور یک رییس جمهور بود حالا اما در سودای کاریکاتور رهبر معترضین است. این نقش نیز چون نقش پیشینش عاریتی و اسباب تمسخر است با این حال او آمده است زیرا سنت زمین و تاریخ این است که هر صدا که به سمت کوه عبرت مردمان می رود دوباره باز می گردد.
کوچک زاده نامی که در آن روزگاران حرام، ماه مجلس و محلل حرمت های شکسته این جماعت بود امروز خطاب به او گفته است:"با آمدن امروزتان، باورم را شکست". طنز تاریخ است اینکه او ذو بصیرت دورانی بود که بی بصیرت هایش اصلن باوری به این طلخک نداشتند! و واژه ها و القاب چنان جابجاشده بودند که گویی گنگ خواب دیده اند!
آمدنش با آن خنده مشمئز کننده و آن همراهان طوطی زبان کرکس چشم، نشان مان داد که تاریخ، یوم الحساب خود را در فرجام خویش ندارد بل، هر روز می تواند یوم الحساب تاریخ باشد . هر روز می تواند روزی باشد که منکران گذشته، شرمگنانه به اعتراف بنشیند و دیوانگان دیروز، عاقلان قدر نشناخته امروز گردند. او آمد که میزان های تشخیص دیروز را به چالش بکشد و ترازوی ناموزونی که آدمیان را به سنجه ی منافع می کشید مغبون بازار اخلاق باشد .
انتخابات پیش رو انتخابات نتیجه گیری از تاریخی است که مبداء آن سال 1384است. موخره داستانی که متقدمانش به پای قهرمانی ساختگی، سر در گور بردند به ابرو یا جان، و گرده به تسمه سپردند به اتهام و بهتان، اما راوی داستان هنوز حکایت ها برای بازگفتن دارد.
این انتخابات شاید به همه ما بیاموزاند که حقیقت چیزی نیست که در غبار هیاهو گم شود، سیاست چیزی نیست که آن را بر روی دروغ و ریشخند شرط بندی کرد و "تاریخ، رازهای سنگینی را که در خود نگاه داشته است، برزبان خواهد آورد". او که امروز آمد باز می رود، این بار زشت تر اما خرد، طنین صدای حزین خود را دوباره در گوش مان تکرار خواهد کرد تا مگر از آیندگان و روندگانی که یکی با حقیقت و یکی با دروغ از برابر چشمان مان می گذرند، درسی برای روشن نگه داشتن چراغ آدمیت و سپهر سیاست بگیریم.
* عبارت عنوان یادداشت برگرفته از تاریخ بیهقی است.
#فتنه #احمدی_نژاد #تاریخ #حقیقت🇮🇷✌️⚛✅✅ کانال حامیان دولت و اصلاحات
🆔 @tadbir96dolat